همین الان ببینیم...

آیات 144 و 145 سوره اعراف:

"گفت: ای موسی! من تو را به رسالت های خویش و سخن گفتنم (با تو)، بر مردم برگزیدم، پس آنچه را به تو دادم بگیر و از شاکران باش.

و برای وی در الواح از هرگونه اندرزی و شرحی برای هر چیز نوشتیم (و گفتیم:) پس آنرا محکم بگیر و قوم خود را فرمان ده که بهترینش را به کار گیرند، و به زودی جایگاه فاسقان را به شما نشان خواهم داد."

ساناز که معمولاً تو جلسات وارد بحث نمیشه و بیشتر مواقع ساکته، این بار صحبتو شروع کرد و در مورد این آیه نقل قول های مختلفی رو ارائه کرد و روی این نکته تاکید کرد که تو این آیه دو بار موسی و قومش امر شدند که تورات رو که از جانب خدا فرستاده شده بگیرند و این گرفتن فقط به معنی دریافت کردن نیست بلکه به معنای به کار گرفتن آنهاست.

 بعد از توضیحات ساناز، ندا سوال کرد فلسفه ی جدا شدن موسی از قومش در مدت میقات چی بود؟

معلم جواب داد: به هر جهت زندگی دنیا و زندگی مادی و روزمره و حتی وجود جسم محدودیتهایی داره که برخی مراتب و حرکت های روح رو محدود می کنه، پس دوری از این محدودیت ها و آسیب جسم مستلزم دور شدن از ماده است. موسی قراره آمادگی نهایی رو پیدا کنه که کتاب آسمانی بر او نازل شه و بتونه اونو به قومش ارائه کنه، پس باید از پارازیت های مختلف رها بشه! از طرفی هرچه بتوان به جسم تسلط بیشتری پیدا کرد (مثل گذشتن از خواب شب و موفق شدن به نماز شب) و با گذر از جسم و دنیای مادی، قدرت روح بیشتر میشه.

ضحی گفت: موعظه (اندرز) که در این آیه آمده به معنی راهکاری عملی است! یه چیزی تو مایه های "practical approach" که تو کتابهای علمی داریم و میگه یه موضوع علمی و تئوری رو در عمل چطوری می شه پیاده کرد. به همین دلیل هم در قرآن معمولاً موعظه در مورد متقین اومده چون تقوا در عمل پیاده میشه و متقی کسی است که عقایدش تو اعمال و رفتارش بروز پیدا کرده، و موعظه به درد عملی کردن باورها می خوره!

به علاوه تو این آیه کنار موعظه، "تفسیر" اومده که به معنای تشریح کردن و جز۽ به جز۽ توضیح دادنه.

معلم گفت: موسی در مدتی که در میقات بود، به رشد لازم رسید و توانایی تحمل نزول تورات رو پیدا کرد، در پایان باید به سمت آدم ها و قومش برگرده (که شاید سخت تر از همه مراحل باشه). برای اینکه از پس این مسئولیت بربیاد، خدا تنهاش نمی ذاره و تورات رو بهش میده و میگه با قدرت آن را بگیر چون چند ویژگی مهم داره: اولاً اینکه در این کتاب همه چیز هست، هرآنچه بخواهی بدان امر کنی در آن آمده (از هیچ چیز واهمه نداشته باش)، دوماً اینکه همه چیز به تفصیل و تفسیر اومده نه اینکه فقط کلیات باشه، سوماً مسیرهای عملی و رفتاری به صورت موعظه در آن کاملاً ذکر شده (اینها خصوصیات یک هدایت الهی است).

در ادامه خدا میگه به قومت فرمان بده که به بهترین وجه اونو (کتاب خدا رو) به کار بگیرن و بتونن بهترین نتیجه و بهترین استفاده رو ازش ببرن. و گویی نقش امام در جامعه (اینجا حضرت موسی) اینه که بتوان به بهترین وجه، اوامر خدا رو اجرایی کرد و جامعه در عمل به اوامر الهی به بهترین نتیجه برسه.

در پایان آیه خدا می فرماید: به زودی جایگاه فاسقان (اونهایی که از راه خارج شوند) را به شما نشان خواهم داد، در آینده بسیار نزدیک خودم این بینش رو بهتون میدم. معلم هم توضیح داد که خدا می فرماید این اصلاً کار منه که حقیقت آدمها رو به شما نشون بدهم، خود خدا باید اینو مشخص کنه. این کار ما نیست که بخوایم همدیگه رو بشناسیم، این باعث رسوایی خودمون میشه! خیلی وقتا حقیقت آدما اون چیزی که ما میبینیم نیست، ما معمولاً از پشت پرده هایی مثل طبقه بندی های ظاهری آدما رو می بینیم. ما همیشه یک دزد رو بد نگاه می کنیم در حالیکه ممکنه یکرنگی و صداقتی که در او هست در یک آدم با ظاهر مثبت و پر ادّعا و ظاهرساز که همه ی وجودش خودخواهی و خودپرستیه، پیدا نشه.

این "دید" که خدا میگه در اثر عمل به فرمان های الهی و موعظه های نبی خدا پیدا می کنیم، همون درکی است که خدا مستقیماً خودش به آدما عنایت می کنه. یعنی دیگه به جای اینکه بخواد برای کسایی که بینایی ندارن توضیح بده که دریا چه رنگیه، چه اندازه و چه مزه ای داره انگار بیناش می کنه و میگیره میندازدش تو دریا!! خدا چنین درکی میده. هنر اینه که ما این دید رو قبل از مرگ پیدا کنیم، چون همون طور که قرآن میگه زمان مرگ آدمها این دید رو پیدا می کنن و حقیقت رو دیگه به چشم می بینن پس دیگه انکاری وجود نداره، از خدا می خوان که ما رو برگردون دیگه خطا نمی کنیم! پس هر کس ببینه دیگه تو این دنیا اشتباهی ازش سر نمی زنه ولی وقتی هنوز به این دید نرسیده ایم، همه خطاهامونو توجیه می کنیم. از طرفی هم دیدن این واقعیتها تو این دنیا مهمه و به درد می خوره (آدمایی هم که بعد از مرگ می بینن از خدا می خوان به دنیا برشون گردونه!) چون این دنیا زمان رشد و فرصت حرکت ماست و دیدن بعد از مرگ مال همه است و فایده ای نداره چون دیگه انتخابی وجود نداره، اون وقت دیگه فرصت به پایان رسیده...

ارزش انتظار...

این بار هم ندا وارد بحث شد، آیات 143 و 144 اعراف:

"و چون موسی به وعده گاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت، عرض کرد: بارالها خود را به من بنمای که تو را بنگرم. گفت: هرگز مرا نخواهی دید، لیکن به این کوه بنگر، پس اگر در جایش برقرار ماند مرا خواهی دید، سپس همین که پروردگار او بر کوه تجلی کرد، آن را متلاشی ساخت و موسی بیهوش افتاد و چون به هوش آمد گفت: منزهی تو، به سوی تو بازگشتم و من نخستین مومن هستم.

گفت: ای موسی! من تو را به رسالت های خویش و سخن گفتنم (با تو)، بر مردم برگزیدم، پس آنچه را به تو دادم بگیر و از شاکران باش."

توی جلسه قبل صحبت شد که موسی درخواستی از خدا مطرح کرد و با گرفتن پاسخ آن، موسی بیان کرد که من تازه فهمیدم راه چیه و متوجه شدم که نفسم باید بمیره و این اول راه و مسیرمنه پس برای اولین بار به این ایمان رسیدم!

موسی بعد از عبور از این مرتبه ی رشد، توبه می کنه یعنی با آغاز یک مسیر و طبقه جدید از رشد، اقرار می کنه که آنچه تا کنون دریافت داشته ام از خدا و از راه او، اکنون تکمیل و تصحیح شد و از طرفی هم پاک بودن خداوند و درگاه او رو به خودش یادآوری میکنه تا بدونه به سمت بارگاهی داره حرکت می کنه که از همه ی ناپاکی ها دوره پس وجود موسی و هرکسی که قصد این راه رو کرده، باید از همه ی زشتیها و پلیدی ها جدا بشه تا بتونه به این درگاه ورود پیدا کنه!

در تغییر سطح ها، همیشه توبه و تسبیح در کنار هم میاد چون ما در هر مرتبه ای هستیم درک محدود به اون رو داریم مثل بچه ای که اول فکر می کنه 10 عدد خیلی بزرگیه، بزرگتر که شد 100 رو خیلی زیاد تصور می کنه و بعدها هم 1000 رو...! پس ما هم با رشدمون دائم برداشتمون رو از خدا و از چگونگی رسیدن به او ارتقا میدیم بنابراین او رو از تصورات ناقص خودمون منزه اعلام می کنیم!

اینجا معلم یه نقلی از مرحوم اسماعیل دولابی گفت: سه تا ترازو در عالم وجود داره، اولی کارها و اعمال مثل واجبات، نماز و روزه و... رو می کشه! دومی خالص ها رو جدا می کنه و ناخالصی ها رو دور می ریزه یعنی در این مرتبه فقط اون کارهایی ارزش داره که فقط برای خدا بوده نه به خاطر اینکه دیگران روی من حساب کنند یا اینکه حاجتمو بگیرم یا خودم کیف کنم که عجب نماز باحالی خوندم! در واقع اینجا فقط اونایی حساب میشن که انجام دادم برای اینکه اون حال کنه بامن!! ترازوی سوم اصل ماجراست و اونجا خودت رو وزن می کنن! یعنی اصلش اینه که من چی شده ام و تمام این اعمال، از من چه آدمی ساخته!! معلم گفت امام حسین هم چون خود آدم ها رو می خواست، بیشتر از 72 نفر پیدا نکرد وگرنه خیلی ها حاضر بودن پول بدن یا امکانات در اختیارش بذارن ولی او قبول نکرد! گفت من دنبال نفْس ها هستم!

آقای دولابی میگن تو رابطمون با خدا مثل اون زنی باشیم که وقتی لیست خرید به شوهرش میده، آخرش بنویسه: و هر چی خودت دلت میخواد...! یعنی عیبی نداره ما از خدا حاجتامونو بخوایم ولی آخر لیستو باز بذاریم و بگیم: و اون چیزی که تو میخوای. یعنی خدایا تو از من چی میخوای؟ من هم همونو میخوام! که تمام رابطه همین جا شکل می گیره و رشد میکنه.

وقتی آدم خودشو بذاره کنار، دیگه نفاق معنی نداره و اصلاً بحث منافع مطرح نمیشه! نمی ترسه از این که اگر اینجا حرف بزنم، اسمم خدشه دار میشه یا میزم رو از دست میدم یا... این جوری جرٲت پیدا می کنه پای اعتقادش بایسته!!

آیه 144 اعراف:

"گفت: ای موسی! من تو را به رسالت های خویش و سخن گفتنم (با تو)، بر مردم برگزیدم، پس آنچه را به تو دادم بگیر و از شاکران باش."

خداوند در این مسیر  موسی رو که دیگه منیّت خود رو از دست داده و خودشو دیگه نمی بینه، این بار با لحن متفاوتی خطاب قرار میده و میگه: ای موسی اکنون که تو از همه چیز خودت گذشتی، من تو رو صدات میزنم و انتخابت میکنم و به همه ی مردم برتری میدم!! (خدا بین همه ی مردم اونی رو برای خودش جدا می کنه که او دیگه خودشو هیچچی حساب نمی کنه!) حالا موسی از طرف خدا چیزایی دریافت می کنه که تا حالا نکرده، و شایسته ی رسالت و کلام خدا میشه.

معلم اینجا یه نشونه از آدمای الهی ارائه می کنه: وجودهایی که به وحدت میرسه، دیگه افراد رو طبقه بندی نمی کنه و با همه مردم نشست و برخاست داره و همه از او بهره می برند چون این آدمها نور مطلق شده اند و نگرانی ای ندارن، همه می تونن از روشنایی شون منتفع بشن. هر کس افراد رو دسته بندی کنه مثلاً: فقرا و اغنیا، به نفع من یا علیه من، نزدیکان من یا دور از من،... این وجود، توحیدی نیست. آدم های موحد چون رنگ خدایی دارن، از این نمی ترسند که رنگشونو از دست بدن یا از دیگران رنگ بگیرن! میدونن که کسی نمی تونه نور خدا رو از بین ببره! اینها به گفته قرآن ایمان دارند که تنها نیروی عالم قدرت خداست، اگر خدا کسی رو بالا ببره کسی نمی تونه زمینش بزنه و کسی که خدا او رو زمین بزنه تمام عالم اگر دست به دست بدهند هم نمی تونن بالاش ببرند!!

در پایان این ماجرا، موسی شکرگزاری می کند. معنای شکر چیه؟ معلم گفت: شکر کاملاً رفتاری و عملیه مثلاً اگه شما برای من یه جعبه شیرینی خامه ای بیارید و من بذارمش تا خشک شه و مصرفش نکنم به این معناست که شکر این نعمت رو انجام ندادم! در مورد نعمتی هم که خدا به موسی داد، فرمود زود اونو بگیر و به کار ببند و اون رو عملی کن، این شکر نعمت است وگرنه اونو از بین برده ایم. به بیان دیگه شکر نعمتها قرار دادن اونا در جای خودشه تا بهترین استفاده ازش انجام بشه.

از گفته های مرحوم آقای دولابی اینه که وقتی به زیارت می روید، دائم زاری و گریه نکنید و نکنه مدام بگید اینو میخوام اونو میخوام یا از چیزای مختلف گله و شکایت کنید! برعکس، بعد از دو رکعت نماز، داستان های خوب زندگیتونو براشون تعریف کنید و از نعمتهایی که داشته اید بشمرید و بیان کنید از اونا چه استفاده هایی برده اید و به چه رشدهایی رسیدین. اگر این طوری عمل کنید، به این شکل، این بزرگواران هم به بنده های این گونه فهمیده و رشدیافته عنایت بیشتری خواهند داشت. در واقع ندیدن نعمتها و شکوه کردن ما در محضر اونها، بی کفایتی مون رو نشون میده پس لیاقت افاضات بیشتر رو هم نخواهیم داشت!!

برای مثال اگر ما توی دعاهامون بگیم که خدایا با هرچی میخوای منو امتحان کن ولی با بچه ام نه، در این صورت خدا هم ممکنه این درخواستو اجابت کنه ولی این باعث میشه من این نقص رو همیشه داشته باشم و با این نقص (که نمی تونم در چنین امتحانی سربلند بشم) از این دنیا برم! پس اگه خواهان کمال هستم، به هیچ یک از نعمتهای از بین رفتنی نباید وابستگی بیش از حد پیدا کنم. خدا با آزمون ها، ظرفیت ما رو افزایش می ده و همواره ما رو در شرایطی قرار می ده که توانایی و ظرفیت تحملش رو داریم و اگه سربلند بیرون بیایم در حقیقت یه پله بالاتر رفته و به درجه رشد بالاتر رسیده ایم.

مرحوم آقای دولابی میگن به محض این که نعمت یا مصیبتی به تو رسید فوراً رویت را به سوی خدا برگردون و بگو: خدایا با من چه کار داری؟! خواسته ی تو در این موقعیت و با این چیزی که بهم دادی، ازمن چیه؟ خدایا چی شد که منو صدا زده ای؟ در این ماجرا هیچ تفاوتی نداره که نعمتی به تو رسیده یا مصیبتی؟! اگه باور داشته باشیم این عالم مدیر مدبری داره، قانون و برنامه داره، باید در هر موقعیتی تکلیف و برنامه خودمونو با او هماهنگ و هم جهت کنیم!!

و بالاخره بزرگترین عامل دریافت، صبر و انتظاره. مرحوم آقای دولابی مثال میزنن: مادرم هر روز منتظر بازگشتن من به خونه بودو ما هر دو انقدر این انتظار رو دوست داشتیم که گاهی من پشت در می نشستم و سریع داخل نمی رفتم چون باز شدن در، پایان این رابطه ی شیرین بود چون بعد از ورودم به خونه دیگه هر کدوم سراغ کار خودمون می رفتیم!! یعنی انتظار است که یک رابطه رو رشد میده و شکوفا می کنه. پس ما هم نباید از نشستن پشت در، خسته و ناامید بشیم یا از اینجا بریم! ممکنه سالها و حتی یه عمر طول بکشه ولی این در حتماً باز خواهد شد، از پشت در تکون نخوریم. بدونیم همین انتظاره که نمره و سطح ما رو تعیین می کنه، ما رو ارتقا میده و زمانیکه در باز شد، دیگه تمومه...!!

در مجموع، این دو آیه ی امروز نقطه ی پرواز رو نشون داده: باید به نقطه ای برسم که بگم من هرچه در توان داشتم انجام دادم اما نشد، من تسلیم تو ام و فهمیده ام که فقط تو می تونی، من همه چیزو فقط خراب تر می کنم! دیگه من امرم رو به تو تفویض کامل می کنم، دیگه فقط منتظر تو میشینم (البته این هرگز به معنای کوچکترین تساهل و تسامح در انجام تکالیف و واجبات نیست)!! این مرحله فقط زمانی میرسه که تمام تلاش و توان خود رو به کار گرفته و به این باور رسیده باشم که باید فقط به او امیدوار باشم نه به توانایی های خودم...!!

چگونه تو را ببینم؟!

این جلسه با توضیحات محبوبه خانم شروع شد، آیه 143 اعراف:

"و چون موسی به وعده گاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت، عرض کرد: بارالها خود را به من بنمای که تو را بنگرم. گفت: هرگز مرا نخواهی دید، لیکن به این کوه بنگر، پس اگر در جایش برقرار ماند مرا خواهی دید، سپس همین که پروردگار او بر کوه تجلی کرد، آن را متلاشی ساخت و موسی بیهوش افتاد و چون به هوش آمد گفت: منزهی تو، به سوی تو بازگشتم و من نخستین مومن هستم."

محبوبه خانم که عینکشو زده بود، با بیان دقیق همیشگی اش و کنجکاوی خاص خودش جریان این آیه رو از منابع مختلف نقل کرد و گفت این ماجرایی بوده که در میقات حضرت موسی اتفاق افتاد.

معلم گفت: در این آیه موسی می گه خدایا به من نشون بده (ارنی) که چگونه به سوی تو (الیک) می توان نظر کرد و راه رسیدن به تو و دیدنت چیست؟ موسی تا این لحظه هم کلام خدا بوده و خداوند با او تکلم می کرده اما موسی اکنون به جایی رسیده که خواهان تقرب و نزدیکی بیشتر است!! و گویا این درخواست نتیجه ی رشد موسی در میقات بوده است!

در این جریان موسی می خواد یک راه و مسیر و روش جدید را (برای نزدیکی به خدا) برای خود و نیز برای قومش و حتی برای ما پیدا کنه و معرفی کنه. به موسی گفته میشه به کوه که استقرار داره نگاه کن و با تجلی خداوند، کوه به پودر تبدیل شد! خدا این گونه به موسی تعلیم داد راه رسیدن و نظر کردن به خدا اینه که استقرار خودت رو در برابر من از دست بدهی، باید تکه تکه بشی و بیهوش باشی و خودت رو نبینی تا منو ببینی! تا زمانی که استقرار و ایستادن خودت رو می بینی، تجلی من حاصل نمیشه. زمانی که موسی این رو دریافت، استقرار خودش رو از دست داد و دیگه حتی نایستاد، از پا افتاد و بیهوش شد.

پس تجلی خدا زمانی اتفاق افتاد که کوه و به دنبالش موسی، استقرارش رو از دست داد و دیگه خودشو ندید. جالبه که اینجا قرآن از کوه صحبت کرده که نشونه و سمبل پایداری و ایستادن، قدرت و استقامته! پس ما اتفاقاً زمانیکه در نهایت قدرت های مادی و معنوی هستیم دچار این مشکل می شویم، پس در این موقعیته که باید حواسمون باشه خودمونو نبینیم!

هرگاه ما چیزی رو عامل نجات و قدرت خودمون میدونیم و بهش دل می بندیم، همون، منشا هلاکت و نابودی ماست. اگر حاضر نیستم نظر بهتر و برتری که میشنوم رو قبول کنم چون همه ی باورها و داشته هایی که تا حالا برای خودم چیده ام، براشون زحمت کشیدم و برای خودم شخصیتی شکل داده ام، نابود می کنه در واقع همون کوهی هستم که بالا رفته و استقرار پیدا کرده! و حالا تا این کوه فرو نریزه و باور نکنم که هیچ نیستم، به حقیقت برتر از اون و به دریافتی زیباتر نخواهم رسید!! گذشتن از مادیات هرچند گاهی ما رو به چالش می کشه ولی معمولاً راحتتره تا از دست دادن هویتی که برای خودمون ساخته ایم و این همون جاییه که خیلی وقتا زمین می خوریم! مثلاً من اگه پای حرف خیلی از آدما میشینم ولی آخرش باز هم من همون آدم قبلی ام و تغییری نمی کنم، به این معناست که یک استیل برای خودم به عنوان باور ساخته ام که انقدر خودآموز یا معلم آموز از این طرف و اون طرف، نقد و نسیه، خالص و غیر خالص، قاطی گرفتم و غربال کردم، درست کردم و چیدم که نمی خوام دیگه از دستش بدم! پدرم در اومده تا بسازمش مگه الکیه که با حرف یه نفر به همین راحتی بشکنم و خرابش کنم؟! هر اتفاقی می خواد برام بیفته باید تو همین چارچوب باشه نه اینکه چیزی از این خراب شه چون با ریختن یک ستون از این بنایی که ساخته ام، من نابود میشم! در واقع از این آیه یاد می گیریم که باید جوری باشم که هر لحظه بتونم تمومش کنم، اگه برتر و بهتر دیدم باید همون لحظه همشو خراب کنم و اگر نتونم، تا آخر عمرم باید توی همین چاردیواری بمونم و درجا بزنم! اینها همون باورها و حتی ایمان و اعمال خیر و ... هستن که یه حوزه ی امنیتی برای من بوجود آورده. اینجا همون جاییه که من شده ام اون کوه که همه تحسینم می کنند، حتی دیگران بهم تکیه دارن ولی در واقع هیچچی نیستم!! درونم خالیه و با اولین تجلی خدا معلوم میشه که خالی ام و هیچچی نبوده ام!! در واقع تا تجلی خدا نبوده، به نظر میرسیده که چیز قابل ذکری ام!

پس به چیزی باید تکیه کرد و ایستاد که در محضر خدا قابل موندنیه و  با تجلی خدا باقی میمونه! که این همون بقیه الله من است!! اون کوه هر چقدر هم که محکم به نظر میرسه، قابلیت بردن امانت خدا رو نداره، بلکه اون انسانی که در برابر خدا و تجلی اش از پا افتاد، به نفس خودش قائم نیست و به تواناییهاش اتکا نداره، این توانایی رو داره.

ما باید یاد بگیریم و به اون رشد برسیم که باور کنیم حتی خوبی هامون هم چیزی نیستن و باید اونا رو هم گرو بذاریم و از دست بدیم تا برسیم! مثل مولانا که با وجود اینکه کار بزرگی مثل تربیت و تعلیم هزاران شاگرد رو در عالم اسلام انجام میداد، شمس بهش گفت لازم نیست، این شخصیتتو داغون کن! جلوی همشون شراب بخور تا بگن این اصلاً مسلمون نیست!! تا خودتو می بینی، به شهود نمیرسی!

ما خیلی مواقع با این کارهای خوب، پیشینه و آبرویی برای خودمون ایجاد کرده ایم که دیگه حالا این کار خوب رو فقط به خاطر آبرومون انجام میدیم. مثلاً همه من رو به راست گویی میشناسن و حالا دیگه من فقط به خاطر اینکه این صفت شخصیت من رو تزیین می کنه، اونو انجام میدم نه برای رشد خودم یا رشد جامعه و دیگران! شاید زمانی این کار و این صفت جزو وجودم بوده ولی حالا دیگه این در وجود خود من نیست، جدای از منه فقط مثل یه گردن بنده که بهم آویزونه و من از قشنگیش لذت می برم!! گاهی هم دیگه اصلاً نمی تونم بذارمش کنار چون این شده مارک من! اینجا دیگه این خودستایی و خودخواهی است نه خداخواهی.

بعد از این ماجرا در این آیه از سوره اعراف، موسی می گه من اولین مومن هستم! یعنی با این دریافت و پی بردن به این حقیقت و راه رو برای تمام انسانها در جهت تقرب به خدا نشون داده. او برای اولین بار با پرسیدن این سوال که حتی گرفتن جوابش اونو به مرگ نزدیک کرد، این مسیر (راه رسیدن و نظر کردن به خدا) رو به بشر معرفی می کنه.

 

میقات...

این جلسه صحبت رو ندا شروع کرد، آیه 142 اعراف:
"و با موسی سی شب وعده کردیم و آن را به ده شب دیگر کامل نمودیم، پس میقات پروردگارش در چهل شب به سر آمد. موسی به برادرش هارون گفت: میان قوم من نایب من باش و به اصلاح کارشان پرداز و طریق مفسدان را پیروی مکن."
بعد از اینکه ندا توضیح داد میقات موسی با خداوند، دیداری بود که نتیجه و ارمغانش تورات بود و از نکات مهم این داستان، غیبت حضرت موسی در میان قومی بود که یگانه پرستی را پذیرفتند، مراحلی چون گذر از دریا را پشت سر گذرانده اند و موسی نهایت تلاشش را برای تربیت و رشد آنها به کار گرفته ولی حالا باید مدتی بدون حضور موسی سر کنند تا در این آزمون نیز سنجیده شوند. جالب است که مدت میقات از ابتدا دقیق تعیین نمیشه و بعداً ده روز بهش اضافه میشه تا این هم خودش وسیله آزمودن قومش باشه!!
ندا به نکته ای که در این آیه و آیات مشابه در قرآن ذکر شده اشاره کرد: "فساد" در جای جای قرآن به معنای خراب کردن نعمت های خدا و عدم استفاده صحیح از اونها اومده به طوریکه فراموش کردن آیات خدا موجب فساد در زمین میشه و از طرفی در آیاتی پیامبران توصیه به انصاف و اجتناب از کم فروشی میکنند و اینها را عامل فساد معرفی می کنند!
معلم گفت: جامعه ای که فاسده گرفتار مشغولیتهای کاذبه مثلاً فقط باید مواظب باشه سرم کلاه نره و ترازو درست باشه وخلاصه انرژی ها هدر میره! باید حواسمون باشه در جنبه های مختلف حتی به اسم دین، مشغول چه هستیم؟ آیا فقط مشغولیتهای بیخوده یا باعث اصلاح اند؟ خداوند نعمتها و نشانه های خودشو یادآوری میکنه، میگه شما به خاطر فساد خودتون و جامعه تون، حواستون پرته! چون مشغولیتهای بیخود برای خودتون درست کردید، از این حقایق دور شدید و از یاد بردیدشون.
هرکس به دنبال رشد باشه و نیز انتقال این رشد، در دوره  ای که یک غیبت ظاهری نماینده خدا پیش میاد (مثل میقات حضرت موسی که زمان اون هم یه جورایی نامشخص بود) راهو گم نمی کنه. نشون میده با معیارهای رشد که بهش داده شده چطور حرکت کنه، میفهمه چگونه در این دوره عمل کنه و توانایی منتظر بودن و پایدار موندن در راه رو داشته باشه. اگر هرکاری خارج از مسیر این انتظار انجام بده، فساد ایجاد شده.
ما هم در هر لحظه و هر روز این سوال رو باید جواب بدیم که آیا در جهت انتظارمون عمل میکنیم یا نه؟! مثلاً اگه من منتظر یه مسافر باشم، آیا ممکنه خونه شلخته، من خواب، در خونه هم قفل باشه؟ آیا دروغ نگفته ام که من منتظرم؟! حالا اگه در رفتارهامون دروغ، تخریب همدیگه، فحاشی، مشغول روزمرگی ها شدن غالب شده، آیا منتظریم؟ وقتی اون فرد برسه باور میکنه که ما منتظر بودیم؟ وقتی بپرسه چقدر دانش، اخلاق و جامعه تون رو در مسیر من حرکت و رشد دادید، چه جوابی داریم؟
وضعیت جامعه ما شبیه اون کلاسیه که معلم چند لحظه ازش رفته بیرون و بچه ها دارن موشک میندازن رو سر هم و یا شلوغ می کنن و همدیگرو میزنن! وقتی معلم برمیگرده، می بینه نه تنها حرکت مثبتی انجام ندادن بلکه احتمالاً از جوامعی که ادعایی نداشتن، عقب تر و فاسدتر شدن. طوری مشغول خودشون و روزمرگی هاشون شدن، که اصلاً مسیر و حرکت و تمام معیارهای درست رو فراموش کردن.
معلم گفت: باید حواسمون باشه انرژی هامونو علاوه بر رسیدگی به خونه و زندگی و مهمونی و ظاهر و خوب خوردن و کافی خوابیدن و خلاصه روزمرگی ها، صرف رشد خود و جامعه مون کنیم. باید بدونیم ما حتی از محبتمون باید خرج کنیم و اونو صرف این کار بکنیم، انسانها رو دوست بداریم و با محبت همدیگه رو از سرگشتگی نجات بدیم. دقت کنیم که وقت محدوده، باید بجنبیم، باید همین لحظه حرکتو شروع کنیم و فرصت رو غنیمت بشمریم. وقت و عمر و توانایی ما محدوده، به زودی انرژی جوونی تحلیل میره و دانایی و توانایی هامون استهلاک پیدا میکنه، دستها به لرزه میفته و عمر به انتها میرسه!!
همیشه سعی کنیم انتظار در ما مشخص و غالب باشه، هم بیخ قلبمون اینجوری باشه و هم اینکه همه بدونن این فرد متفاوته چون منتظره، همیشه آب و جارو می کنه نه اینکه گرد و خاک هوا کنه، تیره نمی کنه، راه بندون و خرابکاری نمی کنه، بلکه اهل روشن کردن و اصلاحه. هم خودش و قلب و وجودش رو پاک کنه و هم تمام اطراف و جامعه اش رو!
معلم یه داستانی گفت از تعزیه های قدیمی که چون هیچ کس حاضر نمی شده نقش شمر رو بازی کنه، ارمنی ها رو میاوردن و یه بار شمر ارمنی در لحظه حساس تعزیه، طاقت نمیاره و آب به اون بچه ها میده!! وقتی بهش اعتراض میکنن میگه من شمر ارمنی ام نه شمر مسلمون، من نمی تونم این کارو بکنم!! ما هم سعی کنیم لااقل از نوع ارمنیش باشیم و تا ته نریم و حتی اگه شمر شده ایم، از یه جایی رد نشیم و جلوتر نریم!! همیشه سعی کنیم برای لحظه ی ملاقات و میقاتمون یه جوابی داشته باشیم که من کدوم گوشه رو پاک و درست کرده ام و چه کاری برای ارائه دارم؟ تو جامعه چه قدمی برداشته ام یا کدوم تاریکی رو از بین برده یا روشن کرده ام؟!
یک نکته دیگه هم که معلم اشاره کرد این بود که اولین اصل و اولین قدم در فرهنگ اصلاح و رشد در حرکت انبیا مشهوده، پرهیز از نزاعه و نزاع زدایی!! در حالیکه حتی بسیاری از اونا که نونشون رو از دین میخورن، اول نزاع ایجاد میکنن تا این وسط یارگیری کنن و نونی به دست بیاد. بدون نزاع، دکانی باز نمیشه و دو دستگی و تامین منافع افراد اتفاق نمی افته!!
در آیه 35 سوره ابراهیم آمده:
"و آنگاه که ابراهیم گفت: پروردگارا این شهر را ایمن گردان و من و فرزندانم را از پرستش بت ها دور بدار. پروردگارا آنها بسیاری از مردم را گمراه کرده اند، پس هرکه از من پیروی کرد بی گمان او از من است، و هر که نافرمانی کرد همانا تو آمرزنده و مهربانی. پروردگارا من برخی فرزندانم را در دره ای بی آب و علف در جوار خانه مکرم تو اسکان دادم، پروردگارا تا نماز را به پا دارند. پس دلهایی از مردم را به سوی آنها مایل گردان و از میوه ها روزیشان ده تا شکر گزارند."
دقت کنید که اصلاح با امنیت شروع میشه و حتی در مورد عصیان از بخشش و رحمت حرف میزنه، این جامعه امن خواهد بود. در این امنیت و اطمینان الهی حتی بودن در محل "غیر ذی زرع" و غیر قابل زراعت و محصول دهی، وحشتی ندارد. با این امنیت الهی می توان با اطمینان خود را به خطر انداخت، درسته محصول ظاهری نداره ولی در کنار خداست و در آن نماز به پا داشته می شود و محصولش در "قلب" هاست، میوه اش از قلب ها میروید و به قلب ها حکومت می کند.
پس حرکت کنیم و عجله کنیم، بدونیم که مسابقه است و جایزه مال سریعترینموه (السابقون السابقون)!!

ما و نعمت های بیشمار...

این بار اعظم خانم بحث رو شروع کردند و آیه ها وتوضیحات اولیه رو ارائه کردند.

آیه 138 تا 141 اعراف:

 

"و بنی اسرائیل را از دریا عبور دادیم. پس به قومی رسیدند که بت های خویش را پرستش میکردند. گفتند: ای موسی! برای ما نیز معبودی بساز چونان که آنها معبودهایی دارند. گفت: به درستی شما قومی هستید که نادانی می کنید.

بی تردید اینها کارشان بر باد است و آنچه می کنند باطل است.

گفت: آیا غیر از خدا معبودی برای شما بجویم در صورتیکه او شما را بر عالمیان برتری داد؟

و (فراموش نکنید) هنگامی را که شما را از فرعونیان نجات دادیم. آنان شما را عذاب سختی می کردند، پسرانتان را می کشتند و زناتنتان را زنده می گذاشتند، و در این (گرفتاریها) از پروردگارتان امتحان بزرگی بود."

 

بعد از توضیحات اعظم خانم، معلممون تاکید کردند که خدا با یادآوری نعمتها و عهد و پیمانهایی که ما با او داریم، وظیفه ای رو که پس از برطرف شدن موانع و سختی ها داریم یادآوری می کنه. قرآن (مثلاً آیات 90 و 91 سوره نحل) می گه نقض عهد بعد از رسیدن به قدرتهای ظاهری اتفاق می افته (من بعد قوه) که به خاطر اینه که فراموش می کنیم این منابع همه وسیله ابتلا و آزمایش ماست که آیا به عدل و احسان و رسیدگی به ایتام و ضعیفان می پردازیم یا این پیمان هایمان را فراموش می کنیم؟

معمولا بعد از برطرف شدن سختیها انسانها دوباره دچار روزمرگی و بازگشت به معیارهای پیشین خود می شوند. مثل وفات پیامبر که به محض رویداد آن، افراد به جای آنکه با معیارهای الهی خلیفه او را تعیین کنند، دوباره به معیارهای قبلی خود برگشتند و بر اساس سن، قبیله، نسب، قدرت، اکثریت و دیگر معیارهای غیر الهی خود عمل کردند و این عقب گرد نتیجه و زیان این اشتباه بود.

نعمت هایی هم که همیشه ازش حرف می زنیم چیزای عجیب غریبی نیستن، هر کدومشون وقتی از دستمون برن، ارزششونو می فهمیم. مثلاً الفت بین قلب ها را خداوند یک نعمت بزرگ میدونه که خودش فراهم می کنه و با هیچ ثروت و وسیله دیگری ایجاد نمیشه. بعد از یکی از جنگ ها پیامبر غنایم رو بین اونایی که در صفوف اول جنگ حضور داشتن نداد، وقتی اونا اعتراض کردن ایشون فرمود تعجب می کنم چرا شما هنوز چشم به این اموال دارید، من خواستم قلب اونهایی که هنوز از این مادیات کاملاً جدا نشده آروم کنم، فکر نمی کردم شما هم هنوز به اون احتیاج داشته باشید!! ما هم اگه همه محبت ها، رشدهای فکری و پیشرفت های معنوی رو نبینیم و سعی نکنیم ارتقا بدیمشون و یا به دیگران هم عرضه کنیم، خیلی زود از دست می دیمشون و ازشون فاصله می گیریم. ناامنی و عدم اعتماد در زمینه های مختلف یکی از نتایج این نوع عملکرده که خیلی هامون تجربه کردیمش.

در بین بحث ها به آیاتی رسیدیم که خدا می فرماید اگر ما می خواستیم شما را امتی واحد می آفریدیم ولی این مکانیزم رشد نیست، پس ما هم نباید سعی کنیم به زور همه رو همسان سازی کنیم و تصور کنیم که این (یکسان سازی) چیزیه که خدا دوست داره. وجود همین تفاوت ها و تقابل ها، باعث رشد میشه و راه راست رو از مسیرهای انحرافی مشخص می کنه ولی باید درست و غلط رو به آدم ها آموزش بدیم تا اونا بعد از شناخت کافی، انتخاب کنن که در این صورت خود اونا با انتخاب خودشون به ریسمان الهی چنگ خواهند زد. جالبه که لغت ریسمان (حبل) در قرآن انتخاب شده (واعتصموا بحبل الله)، چراکه در یک ریسمان یا همون طناب، رشته های متعدد و نازک فراوانی وجود داره که همه همگرا هستن اما در هر مقطعی هم کاملاً هم جهت نیستن ولی این تفاوت های جزیی در جهتگیری نه تنها عیب نیست بلکه اتفاقاً موجب استحکام اونه.

در نهایت معلم عزیزمون با آیه 92 سوره نحل این بحثو جمع بندی کردند:

"و مانند آن زنی نباشید که رشته خود را پس از محکم تابیدن از هم وا کرد. که سوگندهای خود را به خاطر اینکه گروهی جمعیتشان افزون تر از دیگریست، وسیله تقلب میان خود قرار دهید. جز این نیست که خدا شما را بدین وسیله می آزماید و قطعاً روز قیامت آنچه را که بر سرش اختلاف می کردید برای شما روشن خواهد کرد."

پس مراقب باشیم مبادا همه آنچه بافته ایم و از حقایق به دست آورده ایم، به راحتی رشته کنیم و به قیمت ناچیزی بفروشیم و از دست بدهیم.

در آیه پایانی مورد بحثمون تو این جلسه هم صحبت نسبتاً مفصلی در مورد "ابتلا" و معنای قرآنی آن داشتیم، اینکه فکر نکنیم "بلا" فقط چیزاییه که به ظاهر ناخوشایندند بلکه قرآن، اموال و اولاد و نعمتها را هم بلا می نامد. در واقع همه این خوشی ها یا ناخوشی ها وسایل آزمایش و ابتلا هستند تا مشخص شود ما در هریک از این موقعیتها چطور رفتار می کنیم (لنبلوکم ایکم احسن عملا) و آیا عهد و قرارمون رو با خدا (چه در خوشی و چه در سختی) فراموش می کنیم یا نه، آیا همیشه سر قرارمون حاضریم...!؟!!