مسیر تباهی...

آیات 146 و 147 سوره اعراف:

"و به زودی کسانی را که در (این) سرزمین به ناحق بزرگی می کنند از آیات خود منصرف خواهم کرد. آنها اگر همه معجزه ها را هم ببینند به آن ایمان نمی آورند، و اگر راه رشد را ببینند آن را پیش نمی گیرند، و اگر راه ضلالت را ببینند آن را پیش می گیرند. این از آن روست که آیات ما را تکذیب کردند و همواره از آن غفلت می ورزیدند.

و کسانی که آیات ما و دیدار آخرت را تکذیب کردند، اعمالشان تباه است. آیا جز آنچه را که عمل می کردند کیفر می بینند؟"

بعد از اینکه محبوبه خانم توضیحاتی گفت و خصوصاً موضوع حبط اعمال رو توضیح داد، معلم گفت:تباه شدن اعمال نیک (حبط)، به معنی از بین رفتن این کارهای خوب است که البته تفاوتش با خسران (که در اثر تکذیب و شرک و ... اتفاق می افته) اینه که آدم خسران دیده، اصل سرمایه اش رو هم از دست داده جوریکه دیگه اصلاً سرمایه اولیه ای هم برای تجارت نداری! مثالی که معلم زد این بود که ما انرژی هامونو با هدف گیری غلط از بین می بریم و هدر میدیم. ممکنه همه ما در  زندگی روزمرگیهایی داریم ولی با یه جهت گیری صحیح اونا هم می تونه معنی دار بشه! مثل آدمی که سوار کشتی میشه، ممکنه خودش در این بین مشغول کارای مختلفی مثل خواب و خوردن و ورزش و ... بشه ولی چون توی این کشتی سواره بالاخره میرسه. اما اگه آدم اصلاً کشتی رو درست سوار نشه، درحالیکه که تمام عمر و سرمایه اش رو تو این سفر خرج کرده وقتی می خواد پیاده بشه می بینه به مقصد مطلوبش نرسیده، مثلاً می خواسته بره امریکا کشتی رفته سنگاپور! این آدم نمونه آدم خسارت دیده است که به مقصد نرسیده و دیگه سرمایه ای هم براش باقی نمونده. تمام کارها و روزمرگی های ما هم اگه جهتش غلط باشه ما رو به هیچچی و هیچ جا نمیرسونه و عمر و جوونی و انرژی هامون تلف میشه.

ما در جواب این سوال که: داری چه کار می کنی و داری کجا میری؟ همیشه باید جوابمون این باشه که: "دارم به سمت خدا میرم و دارم میرم که خدا رو ببینم". اگه این جهت گیری صحیح رو داشته باشیم (انا لله و انا الیه راجعون)، تمام رفتارها و زندگیمون درست میشه و در جهت درست پیش میره.

پس این آیه که میگه کسانی که دیدار ما را رو نشونه نگیرن و هدف خودشون قرار ندن، زیان می کنند و نمیرسند! اینها همونایی اند که بعد از مرگ و با دیدن حقایق، از خدا درخواست می کنند که آیا میشه باز به ما فرصت بدهی و بتونیم دوباره این امکانو داشته باشیم که راهو پیدا کنیم. معلومه که اون موقع خیلی برای فهمیدن دیره و تنها فرصت موجود همین دنیاست که اگه از دستش بدیم کل سرمایه رفته!

"تکذیب آیات خدا و دیدار آخرت" که تو این آیه علت تباه شدن اعمال ذکر شده خیلی کار عجیبی نیست که ما فکر کنیم شامل ما نمیشه! هر کار ما که نشانه خدا رو از بین ببره و مردم این نشانه ها رو گم کنند. مثلاً اگه باعث بشیم کسی با دیدن رفتار ما بگه که اگر اسلام و مسلمون یعنی تو، اصلاً نمی خوامش!! خلاصه، خدا راه رسیدنش رو علامت گذاری کرده که آدما با کمک این نشونه ها راه رو پیدا کنند و اگر ما هر کدوم از این نشونه ها رو بپوشونیم و از بین ببریم مشمول این آیه می شویم.  خداوند می فرماید حیوانات و گیاهان و تمام موجودات حتی سنگها هم نشونه های او هستند، باشعورن و تسبیح خدا رو میگن. پس ما حق نداریم هر کاری با اینها و با طبیعت بکنیم و یا هر جوری خواستیم باهاشون رفتار کنیم بلکه برای برخورد با تمام این موجودات قانون داریم همانند چیزی که در رساله حقوق امام سجاد آمده و حتی گفته چگونه حق موجودات اطرافمون مثل پرنده ها رو در سفره ای که در خونمون میندازیم رعایت کنیم! جالبه که با همه این فرهنگی که در اختیار داریم، غربی ها باید قوانین حفظ طبیعت و محیط زیست رو وضع کنند.

این دو آیه سیر نزول انسان رو نشون میده که از تکبر شروع میشه و به غفلت منجر میشه و غفلت باعث تکذیب و در نهایت تباهی اعمال میشه.

در توضیح آیه دوم سوره حجرات که میگه با رفتار زشت و بلند کردن صداتون بر پیامبر، اعمالتون حبط و تباه میشه درحالیکه نمی فهمید (لا تشعرون) معلم گفت معنی دقیق شعور موشکافی است یعنی اگر این رفتار رو موشکافی کنید، در حقیقت همه اعمالتون رو به باد داده و بی نتیجه کرده چون نتیجه اون کارها نباید این رفتار می شد!

ما در حرکتمون یه وقتایی هبوط داریم یعنی دوباره می افتیم پایین مثل بازی "مار و پله"! یعنی داریم به سمت خدا حرکت می کنیم اما گاهی این وسطا خارج میزنم، راهو غلط میرم یا می گیم حالا بذار سر راه یه سری هم به یه جای دیگه بزنم یا ...پس یهو می افتم پایین و باید دوباره از اول شروع کنم! شرک و امثال اون همین کارو می کنه چون مداری که باید توش برم عوض میشه و اونو گم می کنم پس وقتم تلف میشه و عقب می افتم.

یه نکته ای که معلم تو جواب سوال یکی از بچه ها گفت این بود که: هر وقت اسم یه نفر میاد، ما یه تصور ظاهری و مادی میاد تو ذهنمون که مثلاً قدش بلنده، شغلش فلانه، رنگ چشمش چیه و ... اما اگه چشممونو ببندیم، اولین صفتی که ورای این جسم و ظاهر از اون فرد توی ذهنمون میاد همون چیزیه که بعد از گذشتن از گمرک "مرگ" از این آدم می مونه. در حقیقت همه چیزایی که از ظاهرش میشناسیم (قد و شغل و جایگاه اجتماعی و ...) فقط یه مرکب برای حرکت و سپری کردن این دنیاست و هیچ کدوم قرار نیست بمونه یا دوامی داشته باشه بلکه واقعیت این آدم که بعد از مرگ باقی خواهد بود، همون صفتیه که با آوردن اسم این آدم تو ذهنمون نقش می بنده مثلاً تصور هممون ازش این باشه که خیلی مهربونه، یا منافق و زبون بازه.

خدا میگه این یک قانونه تو این عالم که اگر دنیا رو بخوای من تمام و کمال بهت می دهم ولی بعد می بینی که اینها موندنی نیست بلکه از بین رفتنی است مگر آنکه ازش با هدف برتر از این دنیا بهره ببری. یک وقتی هست به نعمتی می رسی، از اون با کمک به اطرافیانت در جهت رشد بخشندگی ات استفاده می کنی پس با افزایش نعمت خدا، وجودت توسعه پیدا کرد و صفت بخشندگی رو در خودت رشد داده ای! ولی اگر با دریافت همین نعمت، منیّت و غرور و پز دادن و تو سر دیگران زدن رو در پیش بگیری فقط به محرومیت خودت و اطرافیانت منجر شده در حالیکه نعمت همونه! ورودی برای آدما یکسانه ولی خروجی اش متفاوته.

معلم گفت: هر چیزی که می خواهیم باید بدونیم و تعریف کنیم برای چی می خواهیم! وقتی از خدا چیزی میخوام، مثلاً دعا می کنم برم مکه، باید بدونم برای چیه و خدا اونجا باهام چه کار داره، چه تاثیری در رشدم داره و با چه چیزایی باید برگردم! همه خواستن هامونو تعریف کنیم و قول هایی که به خدا در موردشون میدیم، حداقل به درصدی از اون عمل کنیم!! دعاهامون باید جوری باشه که به درد رشدمون بخوره مثل کسی که بالای چهارپله ایستاده میخواد یه کاری بکنه، میگه اون پیچ گوشتی رو بده یا چکش رو بده و ... یعنی اگر کسی داره گل میکاره نمیگه ویولون رو بده، میگه بیل میخوام! این معنای هدفمند شدن دعاها و خواسته هامونه که باعث میشه اشتباه و نابجا نباشه و جلوی اسراف در نعمت ها رو هم می گیره.

معلم در جواب یه سوال که نادیا پرسید گفت: آدم تو زندگیش بعد از کلّی سعی و تلاش و جون کندن، می فهمه که این فیزیک نیست که کار رو پیش میبره. پشت این فیزیک، چیز دیگه ای هست که اصطکاک ها و موانع رو از بین می بره و میشکافه و پیش می برد. پس نباید این جوری فکر کنیم که چه اندازه وقت گذاشته ام یا انرژی مصرف کرده ام و توقع داشته باشی به همون اندازه کارت نتیجه داده باشه بلکه باید همیشه نقش تعیین کننده ی اون عامل فراتر رو در نظر داشته باشی! این همون چیزیه که مرحوم دولابی میگه نیت که درست باشه همه چیز درست پیش میره.

معلم در جواب سوال محبوبه خانم در مورد اعمال خیر افراد غیر مسلمان گفت: خداوند وعده داده که اهل کتاب هم اگر به همین کتاب تو دستشون به درستی عمل کنند، از آتش نجات پیدا می کنند البته نگفته دقیقاً چه جایگاهی دارند ولی حداقلش اینه که نمی سوزن هرچند ممکنه به مراتب عالیه دست پیدا نکنند. معلم گفت اصولاً نزد خدا تغییر و ارتقا بخشیدن نگرش و دیدگاه انسانهاست که ارزشمنده نه تغییرات فیزیکی عالم! مثلاً ادیسون برق رو اختراع کرد که بسیاری استفاده های مثبت و منفی از اون میشه، در این میان کسانی سود می کنند که از طریق این وسیله در جهت هدایت انسانها گام بردارند وگرنه برق در ذات خودش نه خوبه و نه بد، مهم استفاده ای هست که ازش میشه! مادّه، پایین ترین سطح است و هرگونه تغییر و نوآوری در اون کار بزرگی محسوب نمیشه پس نباید به این چیزا مبهوت و متحیّر بشیم! خدا در قرآن میفرماید به گذشتگانتون نگاه کنید که خیلی قویتر و پیشرفته تر بودن ولی از بین رفتند و اتفاقاً به دست خودشون نابود شدن! کسی که ماورای مادّه با انسانها کار می کنه و سوالی در ذهن او ایجاد می کنه و تغییر نگرشی ایجاد می کنه، حائز اهمیت است. البته تمام آدمهایی که خودشونو از حوزه ی بدی ها به حوزه ی خوبی ها بکشند و میل به نیکی داشته باشن و به جای ظلم و حسادت و خودخواهی، از ابزاری که خدا در اختیارش گذاشته (مثل استعدادش)، در حدی که راه رو پیدا کرده و عوامل مختلف (محیط و اموزش) یاری کرده، در جهت خیرخواهی برای دیگران و اصلاح جامعه حرکت کرده، همه ی این افراد به نوعی مورد لطف خدا هستند و خدا وعده ی نجات به اونها داده. اما اینکه چه کسی همنشین پیامبر خواهد شد، خدا داند!!

معلم در جواب زهرا که در مورد جایگاه دعا پرسید، گفت: خدا همه ی ما رو در جایگاه مناسبمون قرار داده ولی ما باید به نسبت هر جایگاهی که در اون هستیم، برای کمالمون حتی در عالم ماده، در قالب دعا چیزایی از خدا بخواهیم مثل بچه ای که وقتی 2سالشه باید کفش دوسالگی براش خرید و وقتی 20 سالش میشه دیگه اون کفش مناسبش نیست! در قرآن آمده که انسان به نفس خود بصیرت دارد (خودشناسی اینجا مهمه) ولی گاهی شیطان در خواسته هایش نفوذ می کند و خواسته های بی فایده رو زینت می ده! پس اگه با خودمون رو راست باشیم، میدونیم چی باید بخواهیم و چی به دردمون میخوره! ما یه سری نیازهای مادی داریم مثل گرسنگی که مجبوریم برای رفع اون، وقت و انرژی صرف کنیم که اصلاً اشکالی نداره چون خود خدا اونو برامون گذاشته. اما چیزی که مهمه اینه که عامل کنترلی در مورد این نیاز، به دستم باشه و از کنترل خارج نشه مثلاً جلوی حرام و پرخوری و صرف وقت بیش از حد رو بگیریم. البته در مسائل معنوی بحث دقیقتره ولی همین قانون وجود داره، تناسب ها همیشه وجود داره هرچند ما در ظاهر ماجرا متوجهش نشویم.

معلم گفت هدایت خدا و آیات او مثل اون نقشه گنجه که با نشونه های مختلف راه رو علامت گذاری کرده! گفته اول به یه درخت میرسی یا اینکه به یه سنگ میرسی که روش فلان چیز نوشته و ... حالا اگه یه جا این علامتها رو گم کنیم یا اشتباه بریم، دیگه راه رو از دست داده ایم! ما زبونی می گیم خدایی جز الله نیست ولی توی ذهنمون هزارتا خدا داریم! زشتی این وضعیت ما مثل خیانت اون زنی هست که با وجود تسلیم ظاهری به همسرش، توی ذهنش هزارتا شوهر دیگه داره. ما تا تسلیم خدا به تنهایی نباشیم و به واقع همه ی الهه های دیگر رو نفی نکنیم، به سعادت نخواهیم رسید.

همین الان ببینیم...

آیات 144 و 145 سوره اعراف:

"گفت: ای موسی! من تو را به رسالت های خویش و سخن گفتنم (با تو)، بر مردم برگزیدم، پس آنچه را به تو دادم بگیر و از شاکران باش.

و برای وی در الواح از هرگونه اندرزی و شرحی برای هر چیز نوشتیم (و گفتیم:) پس آنرا محکم بگیر و قوم خود را فرمان ده که بهترینش را به کار گیرند، و به زودی جایگاه فاسقان را به شما نشان خواهم داد."

ساناز که معمولاً تو جلسات وارد بحث نمیشه و بیشتر مواقع ساکته، این بار صحبتو شروع کرد و در مورد این آیه نقل قول های مختلفی رو ارائه کرد و روی این نکته تاکید کرد که تو این آیه دو بار موسی و قومش امر شدند که تورات رو که از جانب خدا فرستاده شده بگیرند و این گرفتن فقط به معنی دریافت کردن نیست بلکه به معنای به کار گرفتن آنهاست.

 بعد از توضیحات ساناز، ندا سوال کرد فلسفه ی جدا شدن موسی از قومش در مدت میقات چی بود؟

معلم جواب داد: به هر جهت زندگی دنیا و زندگی مادی و روزمره و حتی وجود جسم محدودیتهایی داره که برخی مراتب و حرکت های روح رو محدود می کنه، پس دوری از این محدودیت ها و آسیب جسم مستلزم دور شدن از ماده است. موسی قراره آمادگی نهایی رو پیدا کنه که کتاب آسمانی بر او نازل شه و بتونه اونو به قومش ارائه کنه، پس باید از پارازیت های مختلف رها بشه! از طرفی هرچه بتوان به جسم تسلط بیشتری پیدا کرد (مثل گذشتن از خواب شب و موفق شدن به نماز شب) و با گذر از جسم و دنیای مادی، قدرت روح بیشتر میشه.

ضحی گفت: موعظه (اندرز) که در این آیه آمده به معنی راهکاری عملی است! یه چیزی تو مایه های "practical approach" که تو کتابهای علمی داریم و میگه یه موضوع علمی و تئوری رو در عمل چطوری می شه پیاده کرد. به همین دلیل هم در قرآن معمولاً موعظه در مورد متقین اومده چون تقوا در عمل پیاده میشه و متقی کسی است که عقایدش تو اعمال و رفتارش بروز پیدا کرده، و موعظه به درد عملی کردن باورها می خوره!

به علاوه تو این آیه کنار موعظه، "تفسیر" اومده که به معنای تشریح کردن و جز۽ به جز۽ توضیح دادنه.

معلم گفت: موسی در مدتی که در میقات بود، به رشد لازم رسید و توانایی تحمل نزول تورات رو پیدا کرد، در پایان باید به سمت آدم ها و قومش برگرده (که شاید سخت تر از همه مراحل باشه). برای اینکه از پس این مسئولیت بربیاد، خدا تنهاش نمی ذاره و تورات رو بهش میده و میگه با قدرت آن را بگیر چون چند ویژگی مهم داره: اولاً اینکه در این کتاب همه چیز هست، هرآنچه بخواهی بدان امر کنی در آن آمده (از هیچ چیز واهمه نداشته باش)، دوماً اینکه همه چیز به تفصیل و تفسیر اومده نه اینکه فقط کلیات باشه، سوماً مسیرهای عملی و رفتاری به صورت موعظه در آن کاملاً ذکر شده (اینها خصوصیات یک هدایت الهی است).

در ادامه خدا میگه به قومت فرمان بده که به بهترین وجه اونو (کتاب خدا رو) به کار بگیرن و بتونن بهترین نتیجه و بهترین استفاده رو ازش ببرن. و گویی نقش امام در جامعه (اینجا حضرت موسی) اینه که بتوان به بهترین وجه، اوامر خدا رو اجرایی کرد و جامعه در عمل به اوامر الهی به بهترین نتیجه برسه.

در پایان آیه خدا می فرماید: به زودی جایگاه فاسقان (اونهایی که از راه خارج شوند) را به شما نشان خواهم داد، در آینده بسیار نزدیک خودم این بینش رو بهتون میدم. معلم هم توضیح داد که خدا می فرماید این اصلاً کار منه که حقیقت آدمها رو به شما نشون بدهم، خود خدا باید اینو مشخص کنه. این کار ما نیست که بخوایم همدیگه رو بشناسیم، این باعث رسوایی خودمون میشه! خیلی وقتا حقیقت آدما اون چیزی که ما میبینیم نیست، ما معمولاً از پشت پرده هایی مثل طبقه بندی های ظاهری آدما رو می بینیم. ما همیشه یک دزد رو بد نگاه می کنیم در حالیکه ممکنه یکرنگی و صداقتی که در او هست در یک آدم با ظاهر مثبت و پر ادّعا و ظاهرساز که همه ی وجودش خودخواهی و خودپرستیه، پیدا نشه.

این "دید" که خدا میگه در اثر عمل به فرمان های الهی و موعظه های نبی خدا پیدا می کنیم، همون درکی است که خدا مستقیماً خودش به آدما عنایت می کنه. یعنی دیگه به جای اینکه بخواد برای کسایی که بینایی ندارن توضیح بده که دریا چه رنگیه، چه اندازه و چه مزه ای داره انگار بیناش می کنه و میگیره میندازدش تو دریا!! خدا چنین درکی میده. هنر اینه که ما این دید رو قبل از مرگ پیدا کنیم، چون همون طور که قرآن میگه زمان مرگ آدمها این دید رو پیدا می کنن و حقیقت رو دیگه به چشم می بینن پس دیگه انکاری وجود نداره، از خدا می خوان که ما رو برگردون دیگه خطا نمی کنیم! پس هر کس ببینه دیگه تو این دنیا اشتباهی ازش سر نمی زنه ولی وقتی هنوز به این دید نرسیده ایم، همه خطاهامونو توجیه می کنیم. از طرفی هم دیدن این واقعیتها تو این دنیا مهمه و به درد می خوره (آدمایی هم که بعد از مرگ می بینن از خدا می خوان به دنیا برشون گردونه!) چون این دنیا زمان رشد و فرصت حرکت ماست و دیدن بعد از مرگ مال همه است و فایده ای نداره چون دیگه انتخابی وجود نداره، اون وقت دیگه فرصت به پایان رسیده...

ارزش انتظار...

این بار هم ندا وارد بحث شد، آیات 143 و 144 اعراف:

"و چون موسی به وعده گاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت، عرض کرد: بارالها خود را به من بنمای که تو را بنگرم. گفت: هرگز مرا نخواهی دید، لیکن به این کوه بنگر، پس اگر در جایش برقرار ماند مرا خواهی دید، سپس همین که پروردگار او بر کوه تجلی کرد، آن را متلاشی ساخت و موسی بیهوش افتاد و چون به هوش آمد گفت: منزهی تو، به سوی تو بازگشتم و من نخستین مومن هستم.

گفت: ای موسی! من تو را به رسالت های خویش و سخن گفتنم (با تو)، بر مردم برگزیدم، پس آنچه را به تو دادم بگیر و از شاکران باش."

توی جلسه قبل صحبت شد که موسی درخواستی از خدا مطرح کرد و با گرفتن پاسخ آن، موسی بیان کرد که من تازه فهمیدم راه چیه و متوجه شدم که نفسم باید بمیره و این اول راه و مسیرمنه پس برای اولین بار به این ایمان رسیدم!

موسی بعد از عبور از این مرتبه ی رشد، توبه می کنه یعنی با آغاز یک مسیر و طبقه جدید از رشد، اقرار می کنه که آنچه تا کنون دریافت داشته ام از خدا و از راه او، اکنون تکمیل و تصحیح شد و از طرفی هم پاک بودن خداوند و درگاه او رو به خودش یادآوری میکنه تا بدونه به سمت بارگاهی داره حرکت می کنه که از همه ی ناپاکی ها دوره پس وجود موسی و هرکسی که قصد این راه رو کرده، باید از همه ی زشتیها و پلیدی ها جدا بشه تا بتونه به این درگاه ورود پیدا کنه!

در تغییر سطح ها، همیشه توبه و تسبیح در کنار هم میاد چون ما در هر مرتبه ای هستیم درک محدود به اون رو داریم مثل بچه ای که اول فکر می کنه 10 عدد خیلی بزرگیه، بزرگتر که شد 100 رو خیلی زیاد تصور می کنه و بعدها هم 1000 رو...! پس ما هم با رشدمون دائم برداشتمون رو از خدا و از چگونگی رسیدن به او ارتقا میدیم بنابراین او رو از تصورات ناقص خودمون منزه اعلام می کنیم!

اینجا معلم یه نقلی از مرحوم اسماعیل دولابی گفت: سه تا ترازو در عالم وجود داره، اولی کارها و اعمال مثل واجبات، نماز و روزه و... رو می کشه! دومی خالص ها رو جدا می کنه و ناخالصی ها رو دور می ریزه یعنی در این مرتبه فقط اون کارهایی ارزش داره که فقط برای خدا بوده نه به خاطر اینکه دیگران روی من حساب کنند یا اینکه حاجتمو بگیرم یا خودم کیف کنم که عجب نماز باحالی خوندم! در واقع اینجا فقط اونایی حساب میشن که انجام دادم برای اینکه اون حال کنه بامن!! ترازوی سوم اصل ماجراست و اونجا خودت رو وزن می کنن! یعنی اصلش اینه که من چی شده ام و تمام این اعمال، از من چه آدمی ساخته!! معلم گفت امام حسین هم چون خود آدم ها رو می خواست، بیشتر از 72 نفر پیدا نکرد وگرنه خیلی ها حاضر بودن پول بدن یا امکانات در اختیارش بذارن ولی او قبول نکرد! گفت من دنبال نفْس ها هستم!

آقای دولابی میگن تو رابطمون با خدا مثل اون زنی باشیم که وقتی لیست خرید به شوهرش میده، آخرش بنویسه: و هر چی خودت دلت میخواد...! یعنی عیبی نداره ما از خدا حاجتامونو بخوایم ولی آخر لیستو باز بذاریم و بگیم: و اون چیزی که تو میخوای. یعنی خدایا تو از من چی میخوای؟ من هم همونو میخوام! که تمام رابطه همین جا شکل می گیره و رشد میکنه.

وقتی آدم خودشو بذاره کنار، دیگه نفاق معنی نداره و اصلاً بحث منافع مطرح نمیشه! نمی ترسه از این که اگر اینجا حرف بزنم، اسمم خدشه دار میشه یا میزم رو از دست میدم یا... این جوری جرٲت پیدا می کنه پای اعتقادش بایسته!!

آیه 144 اعراف:

"گفت: ای موسی! من تو را به رسالت های خویش و سخن گفتنم (با تو)، بر مردم برگزیدم، پس آنچه را به تو دادم بگیر و از شاکران باش."

خداوند در این مسیر  موسی رو که دیگه منیّت خود رو از دست داده و خودشو دیگه نمی بینه، این بار با لحن متفاوتی خطاب قرار میده و میگه: ای موسی اکنون که تو از همه چیز خودت گذشتی، من تو رو صدات میزنم و انتخابت میکنم و به همه ی مردم برتری میدم!! (خدا بین همه ی مردم اونی رو برای خودش جدا می کنه که او دیگه خودشو هیچچی حساب نمی کنه!) حالا موسی از طرف خدا چیزایی دریافت می کنه که تا حالا نکرده، و شایسته ی رسالت و کلام خدا میشه.

معلم اینجا یه نشونه از آدمای الهی ارائه می کنه: وجودهایی که به وحدت میرسه، دیگه افراد رو طبقه بندی نمی کنه و با همه مردم نشست و برخاست داره و همه از او بهره می برند چون این آدمها نور مطلق شده اند و نگرانی ای ندارن، همه می تونن از روشنایی شون منتفع بشن. هر کس افراد رو دسته بندی کنه مثلاً: فقرا و اغنیا، به نفع من یا علیه من، نزدیکان من یا دور از من،... این وجود، توحیدی نیست. آدم های موحد چون رنگ خدایی دارن، از این نمی ترسند که رنگشونو از دست بدن یا از دیگران رنگ بگیرن! میدونن که کسی نمی تونه نور خدا رو از بین ببره! اینها به گفته قرآن ایمان دارند که تنها نیروی عالم قدرت خداست، اگر خدا کسی رو بالا ببره کسی نمی تونه زمینش بزنه و کسی که خدا او رو زمین بزنه تمام عالم اگر دست به دست بدهند هم نمی تونن بالاش ببرند!!

در پایان این ماجرا، موسی شکرگزاری می کند. معنای شکر چیه؟ معلم گفت: شکر کاملاً رفتاری و عملیه مثلاً اگه شما برای من یه جعبه شیرینی خامه ای بیارید و من بذارمش تا خشک شه و مصرفش نکنم به این معناست که شکر این نعمت رو انجام ندادم! در مورد نعمتی هم که خدا به موسی داد، فرمود زود اونو بگیر و به کار ببند و اون رو عملی کن، این شکر نعمت است وگرنه اونو از بین برده ایم. به بیان دیگه شکر نعمتها قرار دادن اونا در جای خودشه تا بهترین استفاده ازش انجام بشه.

از گفته های مرحوم آقای دولابی اینه که وقتی به زیارت می روید، دائم زاری و گریه نکنید و نکنه مدام بگید اینو میخوام اونو میخوام یا از چیزای مختلف گله و شکایت کنید! برعکس، بعد از دو رکعت نماز، داستان های خوب زندگیتونو براشون تعریف کنید و از نعمتهایی که داشته اید بشمرید و بیان کنید از اونا چه استفاده هایی برده اید و به چه رشدهایی رسیدین. اگر این طوری عمل کنید، به این شکل، این بزرگواران هم به بنده های این گونه فهمیده و رشدیافته عنایت بیشتری خواهند داشت. در واقع ندیدن نعمتها و شکوه کردن ما در محضر اونها، بی کفایتی مون رو نشون میده پس لیاقت افاضات بیشتر رو هم نخواهیم داشت!!

برای مثال اگر ما توی دعاهامون بگیم که خدایا با هرچی میخوای منو امتحان کن ولی با بچه ام نه، در این صورت خدا هم ممکنه این درخواستو اجابت کنه ولی این باعث میشه من این نقص رو همیشه داشته باشم و با این نقص (که نمی تونم در چنین امتحانی سربلند بشم) از این دنیا برم! پس اگه خواهان کمال هستم، به هیچ یک از نعمتهای از بین رفتنی نباید وابستگی بیش از حد پیدا کنم. خدا با آزمون ها، ظرفیت ما رو افزایش می ده و همواره ما رو در شرایطی قرار می ده که توانایی و ظرفیت تحملش رو داریم و اگه سربلند بیرون بیایم در حقیقت یه پله بالاتر رفته و به درجه رشد بالاتر رسیده ایم.

مرحوم آقای دولابی میگن به محض این که نعمت یا مصیبتی به تو رسید فوراً رویت را به سوی خدا برگردون و بگو: خدایا با من چه کار داری؟! خواسته ی تو در این موقعیت و با این چیزی که بهم دادی، ازمن چیه؟ خدایا چی شد که منو صدا زده ای؟ در این ماجرا هیچ تفاوتی نداره که نعمتی به تو رسیده یا مصیبتی؟! اگه باور داشته باشیم این عالم مدیر مدبری داره، قانون و برنامه داره، باید در هر موقعیتی تکلیف و برنامه خودمونو با او هماهنگ و هم جهت کنیم!!

و بالاخره بزرگترین عامل دریافت، صبر و انتظاره. مرحوم آقای دولابی مثال میزنن: مادرم هر روز منتظر بازگشتن من به خونه بودو ما هر دو انقدر این انتظار رو دوست داشتیم که گاهی من پشت در می نشستم و سریع داخل نمی رفتم چون باز شدن در، پایان این رابطه ی شیرین بود چون بعد از ورودم به خونه دیگه هر کدوم سراغ کار خودمون می رفتیم!! یعنی انتظار است که یک رابطه رو رشد میده و شکوفا می کنه. پس ما هم نباید از نشستن پشت در، خسته و ناامید بشیم یا از اینجا بریم! ممکنه سالها و حتی یه عمر طول بکشه ولی این در حتماً باز خواهد شد، از پشت در تکون نخوریم. بدونیم همین انتظاره که نمره و سطح ما رو تعیین می کنه، ما رو ارتقا میده و زمانیکه در باز شد، دیگه تمومه...!!

در مجموع، این دو آیه ی امروز نقطه ی پرواز رو نشون داده: باید به نقطه ای برسم که بگم من هرچه در توان داشتم انجام دادم اما نشد، من تسلیم تو ام و فهمیده ام که فقط تو می تونی، من همه چیزو فقط خراب تر می کنم! دیگه من امرم رو به تو تفویض کامل می کنم، دیگه فقط منتظر تو میشینم (البته این هرگز به معنای کوچکترین تساهل و تسامح در انجام تکالیف و واجبات نیست)!! این مرحله فقط زمانی میرسه که تمام تلاش و توان خود رو به کار گرفته و به این باور رسیده باشم که باید فقط به او امیدوار باشم نه به توانایی های خودم...!!