شهروند بهشت...

در ابتدای این جلسه و در ادامه ی بحث، ندا به آیاتی از سوره مجادله اشاره کرد. معلم با اشاره به آیات ابتدای این سوره:

" قَدْ سَمِعَ اللَّهُ قَوْلَ الَّتِی تُجَادِلُکَ فِی زَوْجِهَا وَتَشْتَکِی إِلَى اللَّهِ وَاللَّهُ یَسْمَعُ تَحَاوُرَکُمَا إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ بَصِیرٌ

قطعا خدا سخن زنى را که در باره‏ ى شوهرش با تو مجادله مى‏ کرد و به خدا شکایت مى‏ نمود شنید، و خدا گفت و گوى شما را مى‏ شنود. همانا خدا شنواى بیناست"

 گفت: خدا به پیامبر خودش به خاطر زنی که اومده پیش پیامبر شکایت آورده، تذکر میده! که مبادا بی اعتنایی بکنی، خدا مراقبته و رفتارت رو دنبال می کنه. از این "مدل" رفتاری مطرح شده در این آیه نکاتی مشخص میشه مثل اینکه خداوند چقدر به یه بنده ی عادی خودش ارزش قائل هست که پیامبرش رو توجه میده رفتار درستی داشته باشه. نکته دیگه اینه که "ارشد" تربیتی هر جامعه (در اینجا پیامبر) همیشه بیشترین مسئولیت رو داره و بیشتر باید مراقب باشه و نزد خدا همیشه اول او باید پاسخگو باشه. پس در این نظام تربیتی، بزرگترها و رٶسای یک قوم باید بیشتر مراقب باشند نه اینکه از موقعیت خودشون سوء استفاده کنن. این آیه نشون میده در هر شکایتی، یک طرف ماجرا خداست، باید مراقب بود که طرف حساب ما همیشه خدا هست. از طرفی هم پشتیبانی خدا از انسان ها در هر جدل و درگیری، باید مدّ نظر ما باشه و حواسمون باشه خدا مراقبه، خیلی وقتا باید به خاطر خدا از خیلی چیزها گذشت و رفتار دیگری نشون داد. کُل نگری به عالم، همیشه با خدا طرف بودن و ندیدن جزئیّات در همه ی لحظات، کمک می کنه توجه داشته باشیم رفتار و کردارمون همونی باشه که باید!

آیات 14 تا 19 سوره مجادله:

" أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ تَوَلَّوْا قَوْمًا غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِم مَّا هُم مِّنکُمْ وَلَا مِنْهُمْ وَیَحْلِفُونَ عَلَى الْکَذِبِ وَهُمْ یَعْلَمُونَ     أَعَدَّ اللَّهُ لَهُمْ عَذَابًا شَدِیدًا إِنَّهُمْ سَاء مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ     اتَّخَذُوا أَیْمَانَهُمْ جُنَّةً فَصَدُّوا عَن سَبِیلِ اللَّهِ فَلَهُمْ عَذَابٌ مُّهِینٌ    لَن تُغْنِیَ عَنْهُمْ أَمْوَالُهُمْ وَلَا أَوْلَادُهُم مِّنَ اللَّهِ شَیْئًا أُوْلَئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ     یوْمَ یَبْعَثُهُمُ اللَّهُ جَمِیعًا فَیَحْلِفُونَ لَهُ کَمَا یَحْلِفُونَ لَکُمْ وَیَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ عَلَى شَیْءٍ أَلَا إِنَّهُمْ هُمُ الْکَاذِبُونَ     اسْتَحْوَذَ عَلَیْهِمُ الشَّیْطَانُ فَأَنسَاهُمْ ذِکْرَ اللَّهِ أُوْلَئِکَ حِزْبُ الشَّیْطَانِ أَلَا إِنَّ حِزْبَ الشَّیْطَانِ هُمُ الْخَاسِرُونَ

آیا ندیدى کسانى را که قومى را دوست گرفتند که خدا بر آنها خشم گرفته است؟ اینان نه از شما هستند و نه از آنها، و به دروغ سوگند مى‏خورند [که با شمایند] و خود مى‏دانند.     خدا براى آنها عذابى سخت فراهم کرده است. به راستى آنها بد عمل مى‏کردند.     سوگندهاى خود را سپرى گرفتند و [مردم را] از راه خدا بازداشتند، پس براى ایشان عذابى خفت‏بار است.    در برابر خدا نه اموالشان و نه اولادشان چیزى [از عذاب‏] را از آنها برطرف نمى‏سازد. آنها یاران آتشند و در آن جاودانند.     روزى که خدا همه آنها را برمى‏انگیزد، پس براى خدا سوگند مى‏خورند، چنان که [امروز] براى شما سوگند مى‏خورند [که مسلمانند]، و مى‏پندارند که بر چیزى هستند [یا اعتبارى دارند]. آگاه باش که آنها همان دروغگویانند.     شیطان بر آنها چیره شده و خدا را از یادشان برده است. آنها حزب شیطانند. آگاه باش که حزب شیطان همان زیانکارانند."

 

معلم می گفت نفاق در درجه ی اول، درونی است. انسان زمانی باید مسئله ای رو بپذیره و حاضر بشه سوگند بخوره که از نظر درونی بتونه پایبند بمونه و اجرا کنه. وگرنه هم به مصیبت "نفاق" دچار شده و هم با ارتکاب اون کار زشت، مرتکب گناه شده. از طرفی هم سوگند، بزرگترین ادّعاست و ایجاد اعتماد می کنه که افراد رو به اون مسیر جلب می کنه و می تونه با نقض پیمان و ایجاد انحراف، راه خدا رو سدّ کنه. حتی نفاق درونی هم با خود آدم همین کار رو می کنه، کار زشت رو برای انسان با مشروعیّت و مقبولیّت درونی جلوه میده. مثلاً برای یه تصفیه حساب شخصی و کم کردن روی طرف، با توجیه اینکه باید جلوی آدم زورگو ایستاد و فساد رو نپذیرفت، خودش رو گول میرنه. در نتیجه هم نفاق درونی و هم بیرونی، انسان رو به بیراهه میبره، پس باید از درون شروع کنیم و جلوی نفاق رو بگیریم.

معلم گفت تصویری که در قران از آدمها ارائه می شه، جالبه. عده ای در محضر خدا که قرار می گیرن، فرافکنی می کنن که خطاشون تقصیر جامعه و خانواده و بزرگترا و ... بوده، یه گروه سعی می کنن حتی به خدا دروغ بگن و یه جوری بپیچونن و ... اینها همون شخصیتی بوده که توی دنیا داشته ایم، مثلاً تحمل انتقاد و یادآوری اشتباهاتمون رو نداریم، قبولشون نمی کنیم. به دو رویی عادت داریم، همین اخلاق رو با خودمون به اون دنیا می بریم. برای اینکه خودمون رو بهتر بشناسیم، خوبه دقت کنیم اگر یکی از دوستامون یه برخورد تند بکنه یا یه تذکر بهمون بده، ما چه کار می کنیم؟ عصبانی میشیم و قاطی می کنیم و ... یا اینکه استقبال می کنیم و ازش تشکر می کنیم که خطامون رو گوشزد کرده و براش یه کادو هم می گیریم که باز هم نکات منفی رفتارمون رو بهمون تذکر بده! موضع گیری هامون در آخرت، دقیقاً همون رفتارهایی هست که الان برای خودمون شکل میدیم.

معلم برای آمادگی پیدا کردن جهت زندگی در دنیای دیگه، فضانوردها رو مثال زد. گفت این افراد برای مدت کوتاهی که میخوان به فضا برن، یه مدت طولانی تمرین می کنند، روی غذا و شرایط بدن و روانشناسی و همراه هاشون و تمام شرایط بررسی میشن تا در نهایت ببینن می تونن این کار رو انجام بدن یا نه! حالا ما یه مدت کوتاهی تو این دنیا هستیم و قراره برای زندگی ابدی مون آمادگی پیدا کنیم. بعد از همه ی کارها و آمادگی ها و تست ها، نماز و روزه و ذکر و ... سنجش ما اینه که آیا میتونی با شرایط و قوانین اون جهان زندگی کنی؟ توان اداره ی خودت رو توی اون زندگی داری؟ باید توانمند بشیم برای زندگی دائمی، حالا باید ببینی توان کندن از این دنیا رو داری؟ وقتی چیزی از این دنیا رو از دست میدی، عکس العمل هات چیه؟ همه ی کارهامون ارزشش به اینه که این توانمندی ها رو بهمون بده وگرنه هرچی نماز و روزه و ... اگر هنوز نمیتونم با دیگران برخورد مناسبی داشته باشم، پس همه شون کاربردی نداشته، نماز در وجودم اثری نداشته. آمادگی روحی و جسمی برای حیات اصلی رو ندارم. البته اعمال و اذکاری که توسط کارشناسان دو دنیا (ائمه و اولیا) تجویز شده برای ما، حتی اگر خود ما ندونیم چه ارزش و اهمیت و اثری دارن، در این جهت ضروری و کمک کننده خواهند بود. اینها وسیله ی رسیدن به توانمندی های لازم برای حیات واقعی است و نهایت همه تمرین هامون اینه که آزاد بشیم. اسیر بودن همیشه مضرّه، حتی اگر گیر نمازت باشی، رشد نمی کنی.  

معلم می گفت هر کدوم از ما هرچقدر در خلیفه ی خدا بودن پیش قدم و پیشتاز باشیم، بار بیشتری باید برداریم و آماده باشیم تو این عالم سنگینی های بیشتری رو به دوش بکشیم. جهان بینی ما اینه که خدا مدت کوتاهی ما رو به دنیا فرستاده تا نمایندگی او رو انجام بدیم، بعد هم برمی گردیم. رمز بازگشت هم توبه است، باید مراقب باشیم خطا و انحرافی پیدا نکنیم و دائم توبه و بازگشت به سمت الله مدّ نظرمون باشه. همیشه نسبت به خودمون، بالادست و زیردستمون، روش اصلاحگرانه داشته باشیم. همیشه دنبال آباد کردن باشیم و جهتمون هم برگشت به سمت خدا باشه. یکی از خصوصیات بهشتی ها در قرآن اینه که روبروی هم می نشینن و به هم تعارف می کنن، این نشون میده ما باید رفتارهای اجتماعیمون اینگونه باشه که پشت به هم نکنیم، روبروی هم باشیم، خوبی و خوشی ها رو اوّل برای دیگران بخواهیم و روی گشاده داشته باشیم. چنین فردی، شهروند بهشته وگرنه با خوی جهنمی نمیتونه تو بهشت زندگی کنه و حتّی تحمل بهشت رو نخواهد داشت! بی تفاوتی در وجود یک بهشتی نیست و حتّی نسبت به جهنمی ها رفتار خصمانه یا بی تفاوت نداره (اشاره به آیات توصیف بهشتی ها و جهنمی ها در سوره اعراف)...

معلم می گفت به نظر میرسه بزرگترین آفت امروز ما و جامعه مون "یٲس" و نا امیدی هست، چه نسبت به خودمون و چه نسبت به جامعه. ما نباید نا امید بشیم، از دعوت نا امید نشیم، نگیم هیچچی درست نمیشه. اگر با نیت الهی و با توکل به خدا جلو بریم و از خدا بخوایم که قدمی که برمیداریم منجر به دعوت به سمت خدا بشه، حتماً نتیجه خواهد داد. ما باید هم امر به معروف و نهی از منکر رو از دیگران بپذیریم (گارد نداشته باشیم) هم دیگران رو با دید و با روی باز بدون گارد گرفتن و بسته نگه داشتن جوّ، دعوت کنیم. ما با سیستم دیکتاتوری بزرگ شده ایم چه در جامعه و چه خانواده، ولی باید بتونیم عوضش کنیم و خودمون رو به سیستم بسته (چه در رفتار خودمون و چه در رفتار دیگران با ما حتی بچّه مون) عادت ندیم!

چرا ظرف مرا بشکست لیلی…

چرا ظرف مرا بشکست لیلی

فعل خدا را حمل بر صحّت کن. بگو شاید با من کاری دارد که اینطور رفتار می کند. چطور مجنون فعل لیلی را حمل بر صحت کرد. لیلی برای مجنون آش نذر کرده بود، چون دید مجنون متحیّر و سرگردان شده، به او می گویند دیوانه، هوش ندارد، حواسش جمع نیست. او هم مجنون را می خواهد اما چیزی که هست مجنون شلوغ می کند، رسوایی به بار می آورد. لیلی آش نذر کرد که حال مجنون جا بیاید. لیلی خودش آش نذر کرد. در این معنا غور کنید. خود لیلی برای مجنون آش بار کرده است تا مجنون حالش جا بیاید. مجنون هم گرسنه بود، شنید که لیلی آش نذری می دهد، آمد که آش بگیرد. یکی از خرابکاری هایش هم همین بود. لیلی صدقه می دهد برای مجنون، این ناشی هم آمده خودش از آن صدقه بخورد. برای کسی که صدقه می دهند، خوب نیست خودش از آن بخورد. گوسفندی که قربانی می کنند و یا پدر و مادر برای فرزندشان عقیقه می کنند، می گویند پدر و مادر خودشان نخورند. چرا؟ چون بچه مال خودشان است. گوشت آن را بدهند مومنین بخورند، ثواب دارد. می گویند اگر صدقه می دهید خودتان از آن استفاده نکنید. وقتی می گویند صدقه بر ما حرام است، معنایش همین است. صدقه به کلی بر ائمه علیهم السلام حرام است. صدقه ی تزکیه و صدقه ی مال به آنها حرام است. اما خمس، طیّب است، پاک است و موجب ازدیاد مال است. گُل مال است، می رسد. به همین خاطر است که گفته اند زکات و تزکیه ی مال و فطریه به سادات نمی رسد. اگر کسی سیّد نیست، به سیّد ندهد، چون به آنها نمی شود زکات داد. "زکات" تزکیه است، مال را پاک می کند. بدن را پاک می کند. فطریه که می دهی، بدن را پاک می کند. عام نمی تواند فطریه اش را به سادات بدهد، برای اینکه آنها باید چیز پاک بخورند و پاک باشند. عام به عام زکات دهد، سیّد هم به سیّد.

مجنون آمد از لیلی آش بگیرد، لیلی ظرفش را شکست یعنی زکات را که تو نباید بخوری، من برای تو تزکیه کردم. مجنون اینها را نمی دانست اما به لیلی حُسن ظن داشت و او را دوست داشت، حمل بر صحّت کرد. وقتی به طعنه به مجنون گفتند تو که برای لیلی طبل می زنی، ببین که آش به تو نداد، ظرفت را هم شکست. آنها درد مجنون را نمی دانستند چیست، لذا اینطور حرف می زدند. مجنون هم حمل بر صحّت کرد و گفت:

اگر با دیگرانش بود میلی        چرا ظرف مرا بشکست لیلی

این، حمل بر صحت است. امیدوارم شما هم به خدا، به ائمّه علیهم السلام و به برادر دینی خود حُسن ظن داشته باشید. اگر یک وقتی چیزی دیدید، بگویید من نمی دانم شاید نیّت خیری داشته است، ضرر نمی کنی... پیامبر خدا صلی الله علیه و اله فرمود:   حَسِّنو ظُنونَکُم بِالله     حسن ظن خود را به خدا زیاد کنید. مراد حُسن ظن باطنی است، اصل کار باطن است. هرچه می توانید گمانتان را به خدا شیرین کنید، قشنگ کنید، زیبا کنید. خداوند به قلب ها نظر دارد، می فرماید: اِنَّ اللهَ لایَنظُرُ اِلی صُوَرِکُم وَ لکِن یَنظُرُ اِلی قُلوبِکُم   خداوند به صُوَر شما کاری ندارد، به قلب شما کار دارد. راه، راه قلوب است. غقل آدمی را زیاد می کند، نفس را می میراند. انسان را بزرگ می کند، عزیز می کند. همه ی اینها راه دل است...   

مرحوم محمداسماعیل دولابی، جلد 2 طوبای محبت

عذر بدتر از گناه...

این جلسه با عبارت دیگه ای از زیارت عاشورا شروع شد: "... فلعن اللّه اُمَّةً اسّست اساس الظلم والجور علیکم اهل البیت..."

معلم در توضیح معنای "اسّس" گفت، بنیانگذار یک مکتب، فردی است با قابلیت حرکت که میتونه جامعه رو زیر و رو کنه، افراد رو به دنبال خودش بکشه مثل استالین یا امام خمینی و ... پس ما لعن می کنیم کسی که بنیان ظلم رو گذاشته چراکه این حرکت در طول زمان ادامه پیدا کرده! مثلاً معاویه یک نوع حکومت رو بنیانگذاری می کنه که کم کم در طول زمان به تشکیل دیکتاتوری هایی با ظاهر مثبت منجر میشه. "ا̉مّت" مجموعه ای از انسان هاست که با یک طرز تفکر و نگرش زندگی می کنند مثل یه حزب. امّت یک جامعه ی تربیت شده است، مربّی داره، هدف داره و یکسان سازی و همگون شده است. در قرآن، کشور اسلامی به رسمیت شناخته نشده، مرزها معنا دار نیستند، ولی از امّت اسلام نام برده شده. در این جامعه، مٶسّس همون امام هست که جلو میره، تربیت می کنه و هدایت می کنه تا دیگران راه رو پیدا کنند.

معلم در توضیح معنای "ظلم" و "جور" گفت "ظلم" همانند ظلمت، نشان از تاریکی داره و مشخصه که آدم ها توی تاریکی نمی تونن حقیقت رو پیدا کنن و گم میشن. پس جریان هایی که میخوان ظلم رو برقرار کنند، مردم رو توی تاریکی نگه میدارن و راه صحیح رو از مردم می پوشونن که این معنای ایجاد انحراف یا همون "جور" هست طوریکه راه غلط رو به جای راه درست به مردم معرفی می کنن. این طوری دیگه هیچچی سر جای خودش نیست، از "عدالت" خبری نیست! مثلاً وقتی یک قاضی القضات، حرکت امام حسین علیه السلام رو خارج از دین و ضد اسلام معرفی می کنه، این مسیر برای مردم بسته میشه و آدم ها با وضو و با غسل شهادت و به امید ثواب به جنگ با امام میرن. این گونه جریان های انحرافی با روشنگری و استدلال و مناظره حرکت نمی کنن، بلکه حق رو میون غبار و تاریکی و جهل، گم می کنن.

در ادامه ی بحث، عبارت بعدی زیارت مطرح شد: " و لعن‌ الله امة‌ دفعتکم‌ عن‌ مقامکم‌ و ازالتکم‌ عن‌ مراتبکم‌ الّتی‌ رتبکم‌ الله فیها " که معلم در توضیح این عبارت گفت زایل کردن مقام اولیاء خدا مثل اینه که جایگاه قهرمانی المپیک رو ورزشکاری با دوپینگ و تقلّب از کسی که شایسته ی اون بوده، گرفته باشه. این باعث نمیشه که از مقام و شایستگی حقیقی اون فرد چیزی کم بشه ولی معرفی اش به مردم و جایگاهش در جامعه خدشه دار میشه. خطای بزرگی که در تاریخ اسلام اتفاق افتاد، این بود که میزان ها در جامعه عوض شد و ارزش ها تغییر کرد. مثلاً توانایی های علی علیه السلام قابل انکار نبود بنابراین جوانی و بی تجربگی رو بهانه کردن و به جای معیارهای الهی، پیری و تجربه رو ارزشمند دونستن (در واقع تعلیمات پیامبر رو رها کردند و به ارزش های جاهلیت برگشتن). با تغییر دادن معیارها و جابه جا کردن ارزش ها، هر نوع تقلب و انحرافی امکانپذیر میشه. در جریانات تاریخ اسلام هم هرگز اشتباه و سهو و ندانم کاری در کار نبوده، بلکه حرکات سیستماتیک و حساب شده این بلا رو به وجود آورده پس ما هم باید کارشناسانه و موشکافانه عمل کنیم و این مسیر و مسبب ها و ادامه دهنده های اون رو بشناسیم و مسئولانه عمل کنیم.

معلم می گفت در رابطه ی رهبر امّت با جامعه، اوّل وظیفه ی رهبر هست که خودش رو معرفی کنه و مردم رو دعوت کنه و هزینه های این راه رو هم بپردازه، چون در بارگاه الهی اوّل باید جواب این سٶال رو بده که تو برای امّت چه کردی؟ بعد، سٶال میشه که امّت با تو چه کرد؟ تلاش های ائمه برای پاسخ به سٶال اوّل، شامل مواردی مثل سخنرانی ها و ملاقات های شبانه ای بود که حضرت زهرا سلام الله علیها انجام میداد. خطبه های علنی می خواند یا به خانه ها میرفت تا تحلیل ها و دلایل حقانیت علی علیه السلام رو جامعه بدونن و در مقابل خدا بی پاسخ نباشه. مسئولیت اونها بزرگتره و جواب دادنشون به خدا هم مشکلتر خواهد بود، به همین دلیل اینگونه برای هدایت جامعه تلاش میکردن. معلم می گفت مادرهای ما بارها به این فکر کردن که بچه شون از نظر رشدی خوب باشه، زبان دوم رو بره یاد بگیره، مثلاً کلاس موسیقی بره، دانشگاهش و رتبه ی علمی اش چی باشه... ولی آیا آرزو کردیم که بچه هامون مرز حق وباطل رو بشناسن؟ بدونن حد و مرزها کجاس و باطل کدومه. طوریکه اون بچه حتی اگر دنبال باطل میره، خودش رو گول نزنه و بدونه داره چه کار می کنه. بشناسه حق چیه، باطل چیه و مرزش کجاست و خلاصه حدود الهی دستش باشه. که وقتی به دوراهی برخورد می کنه چه کار کنه. مثلاً توی جامعه یاد بگیره قدرتمند باشه ولی بدونه چه جوری نه بخوره و نه بزنه! ما باید روی تشخیص هامون کار کنیم، سعی کنیم تشخیص و انتخاب صحیح رو یاد بگیریم و به ظرف وجودی خودمون بیشتر از ظرف کریستال روی میزمون اهمیت بدیم. بزرگترین گناه در این عالم، ندونستن و نفهمیدن است چون هرچیزی که برای انسان اهمیت داشته باشه، براش وقت میذاره و یاد می گیره پس ندونستن بدترین بهانه و عذر بدتر از گناهه.