چگونه تو را ببینم؟!

این جلسه با توضیحات محبوبه خانم شروع شد، آیه 143 اعراف:

"و چون موسی به وعده گاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت، عرض کرد: بارالها خود را به من بنمای که تو را بنگرم. گفت: هرگز مرا نخواهی دید، لیکن به این کوه بنگر، پس اگر در جایش برقرار ماند مرا خواهی دید، سپس همین که پروردگار او بر کوه تجلی کرد، آن را متلاشی ساخت و موسی بیهوش افتاد و چون به هوش آمد گفت: منزهی تو، به سوی تو بازگشتم و من نخستین مومن هستم."

محبوبه خانم که عینکشو زده بود، با بیان دقیق همیشگی اش و کنجکاوی خاص خودش جریان این آیه رو از منابع مختلف نقل کرد و گفت این ماجرایی بوده که در میقات حضرت موسی اتفاق افتاد.

معلم گفت: در این آیه موسی می گه خدایا به من نشون بده (ارنی) که چگونه به سوی تو (الیک) می توان نظر کرد و راه رسیدن به تو و دیدنت چیست؟ موسی تا این لحظه هم کلام خدا بوده و خداوند با او تکلم می کرده اما موسی اکنون به جایی رسیده که خواهان تقرب و نزدیکی بیشتر است!! و گویا این درخواست نتیجه ی رشد موسی در میقات بوده است!

در این جریان موسی می خواد یک راه و مسیر و روش جدید را (برای نزدیکی به خدا) برای خود و نیز برای قومش و حتی برای ما پیدا کنه و معرفی کنه. به موسی گفته میشه به کوه که استقرار داره نگاه کن و با تجلی خداوند، کوه به پودر تبدیل شد! خدا این گونه به موسی تعلیم داد راه رسیدن و نظر کردن به خدا اینه که استقرار خودت رو در برابر من از دست بدهی، باید تکه تکه بشی و بیهوش باشی و خودت رو نبینی تا منو ببینی! تا زمانی که استقرار و ایستادن خودت رو می بینی، تجلی من حاصل نمیشه. زمانی که موسی این رو دریافت، استقرار خودش رو از دست داد و دیگه حتی نایستاد، از پا افتاد و بیهوش شد.

پس تجلی خدا زمانی اتفاق افتاد که کوه و به دنبالش موسی، استقرارش رو از دست داد و دیگه خودشو ندید. جالبه که اینجا قرآن از کوه صحبت کرده که نشونه و سمبل پایداری و ایستادن، قدرت و استقامته! پس ما اتفاقاً زمانیکه در نهایت قدرت های مادی و معنوی هستیم دچار این مشکل می شویم، پس در این موقعیته که باید حواسمون باشه خودمونو نبینیم!

هرگاه ما چیزی رو عامل نجات و قدرت خودمون میدونیم و بهش دل می بندیم، همون، منشا هلاکت و نابودی ماست. اگر حاضر نیستم نظر بهتر و برتری که میشنوم رو قبول کنم چون همه ی باورها و داشته هایی که تا حالا برای خودم چیده ام، براشون زحمت کشیدم و برای خودم شخصیتی شکل داده ام، نابود می کنه در واقع همون کوهی هستم که بالا رفته و استقرار پیدا کرده! و حالا تا این کوه فرو نریزه و باور نکنم که هیچ نیستم، به حقیقت برتر از اون و به دریافتی زیباتر نخواهم رسید!! گذشتن از مادیات هرچند گاهی ما رو به چالش می کشه ولی معمولاً راحتتره تا از دست دادن هویتی که برای خودمون ساخته ایم و این همون جاییه که خیلی وقتا زمین می خوریم! مثلاً من اگه پای حرف خیلی از آدما میشینم ولی آخرش باز هم من همون آدم قبلی ام و تغییری نمی کنم، به این معناست که یک استیل برای خودم به عنوان باور ساخته ام که انقدر خودآموز یا معلم آموز از این طرف و اون طرف، نقد و نسیه، خالص و غیر خالص، قاطی گرفتم و غربال کردم، درست کردم و چیدم که نمی خوام دیگه از دستش بدم! پدرم در اومده تا بسازمش مگه الکیه که با حرف یه نفر به همین راحتی بشکنم و خرابش کنم؟! هر اتفاقی می خواد برام بیفته باید تو همین چارچوب باشه نه اینکه چیزی از این خراب شه چون با ریختن یک ستون از این بنایی که ساخته ام، من نابود میشم! در واقع از این آیه یاد می گیریم که باید جوری باشم که هر لحظه بتونم تمومش کنم، اگه برتر و بهتر دیدم باید همون لحظه همشو خراب کنم و اگر نتونم، تا آخر عمرم باید توی همین چاردیواری بمونم و درجا بزنم! اینها همون باورها و حتی ایمان و اعمال خیر و ... هستن که یه حوزه ی امنیتی برای من بوجود آورده. اینجا همون جاییه که من شده ام اون کوه که همه تحسینم می کنند، حتی دیگران بهم تکیه دارن ولی در واقع هیچچی نیستم!! درونم خالیه و با اولین تجلی خدا معلوم میشه که خالی ام و هیچچی نبوده ام!! در واقع تا تجلی خدا نبوده، به نظر میرسیده که چیز قابل ذکری ام!

پس به چیزی باید تکیه کرد و ایستاد که در محضر خدا قابل موندنیه و  با تجلی خدا باقی میمونه! که این همون بقیه الله من است!! اون کوه هر چقدر هم که محکم به نظر میرسه، قابلیت بردن امانت خدا رو نداره، بلکه اون انسانی که در برابر خدا و تجلی اش از پا افتاد، به نفس خودش قائم نیست و به تواناییهاش اتکا نداره، این توانایی رو داره.

ما باید یاد بگیریم و به اون رشد برسیم که باور کنیم حتی خوبی هامون هم چیزی نیستن و باید اونا رو هم گرو بذاریم و از دست بدیم تا برسیم! مثل مولانا که با وجود اینکه کار بزرگی مثل تربیت و تعلیم هزاران شاگرد رو در عالم اسلام انجام میداد، شمس بهش گفت لازم نیست، این شخصیتتو داغون کن! جلوی همشون شراب بخور تا بگن این اصلاً مسلمون نیست!! تا خودتو می بینی، به شهود نمیرسی!

ما خیلی مواقع با این کارهای خوب، پیشینه و آبرویی برای خودمون ایجاد کرده ایم که دیگه حالا این کار خوب رو فقط به خاطر آبرومون انجام میدیم. مثلاً همه من رو به راست گویی میشناسن و حالا دیگه من فقط به خاطر اینکه این صفت شخصیت من رو تزیین می کنه، اونو انجام میدم نه برای رشد خودم یا رشد جامعه و دیگران! شاید زمانی این کار و این صفت جزو وجودم بوده ولی حالا دیگه این در وجود خود من نیست، جدای از منه فقط مثل یه گردن بنده که بهم آویزونه و من از قشنگیش لذت می برم!! گاهی هم دیگه اصلاً نمی تونم بذارمش کنار چون این شده مارک من! اینجا دیگه این خودستایی و خودخواهی است نه خداخواهی.

بعد از این ماجرا در این آیه از سوره اعراف، موسی می گه من اولین مومن هستم! یعنی با این دریافت و پی بردن به این حقیقت و راه رو برای تمام انسانها در جهت تقرب به خدا نشون داده. او برای اولین بار با پرسیدن این سوال که حتی گرفتن جوابش اونو به مرگ نزدیک کرد، این مسیر (راه رسیدن و نظر کردن به خدا) رو به بشر معرفی می کنه.

 

میقات...

این جلسه صحبت رو ندا شروع کرد، آیه 142 اعراف:
"و با موسی سی شب وعده کردیم و آن را به ده شب دیگر کامل نمودیم، پس میقات پروردگارش در چهل شب به سر آمد. موسی به برادرش هارون گفت: میان قوم من نایب من باش و به اصلاح کارشان پرداز و طریق مفسدان را پیروی مکن."
بعد از اینکه ندا توضیح داد میقات موسی با خداوند، دیداری بود که نتیجه و ارمغانش تورات بود و از نکات مهم این داستان، غیبت حضرت موسی در میان قومی بود که یگانه پرستی را پذیرفتند، مراحلی چون گذر از دریا را پشت سر گذرانده اند و موسی نهایت تلاشش را برای تربیت و رشد آنها به کار گرفته ولی حالا باید مدتی بدون حضور موسی سر کنند تا در این آزمون نیز سنجیده شوند. جالب است که مدت میقات از ابتدا دقیق تعیین نمیشه و بعداً ده روز بهش اضافه میشه تا این هم خودش وسیله آزمودن قومش باشه!!
ندا به نکته ای که در این آیه و آیات مشابه در قرآن ذکر شده اشاره کرد: "فساد" در جای جای قرآن به معنای خراب کردن نعمت های خدا و عدم استفاده صحیح از اونها اومده به طوریکه فراموش کردن آیات خدا موجب فساد در زمین میشه و از طرفی در آیاتی پیامبران توصیه به انصاف و اجتناب از کم فروشی میکنند و اینها را عامل فساد معرفی می کنند!
معلم گفت: جامعه ای که فاسده گرفتار مشغولیتهای کاذبه مثلاً فقط باید مواظب باشه سرم کلاه نره و ترازو درست باشه وخلاصه انرژی ها هدر میره! باید حواسمون باشه در جنبه های مختلف حتی به اسم دین، مشغول چه هستیم؟ آیا فقط مشغولیتهای بیخوده یا باعث اصلاح اند؟ خداوند نعمتها و نشانه های خودشو یادآوری میکنه، میگه شما به خاطر فساد خودتون و جامعه تون، حواستون پرته! چون مشغولیتهای بیخود برای خودتون درست کردید، از این حقایق دور شدید و از یاد بردیدشون.
هرکس به دنبال رشد باشه و نیز انتقال این رشد، در دوره  ای که یک غیبت ظاهری نماینده خدا پیش میاد (مثل میقات حضرت موسی که زمان اون هم یه جورایی نامشخص بود) راهو گم نمی کنه. نشون میده با معیارهای رشد که بهش داده شده چطور حرکت کنه، میفهمه چگونه در این دوره عمل کنه و توانایی منتظر بودن و پایدار موندن در راه رو داشته باشه. اگر هرکاری خارج از مسیر این انتظار انجام بده، فساد ایجاد شده.
ما هم در هر لحظه و هر روز این سوال رو باید جواب بدیم که آیا در جهت انتظارمون عمل میکنیم یا نه؟! مثلاً اگه من منتظر یه مسافر باشم، آیا ممکنه خونه شلخته، من خواب، در خونه هم قفل باشه؟ آیا دروغ نگفته ام که من منتظرم؟! حالا اگه در رفتارهامون دروغ، تخریب همدیگه، فحاشی، مشغول روزمرگی ها شدن غالب شده، آیا منتظریم؟ وقتی اون فرد برسه باور میکنه که ما منتظر بودیم؟ وقتی بپرسه چقدر دانش، اخلاق و جامعه تون رو در مسیر من حرکت و رشد دادید، چه جوابی داریم؟
وضعیت جامعه ما شبیه اون کلاسیه که معلم چند لحظه ازش رفته بیرون و بچه ها دارن موشک میندازن رو سر هم و یا شلوغ می کنن و همدیگرو میزنن! وقتی معلم برمیگرده، می بینه نه تنها حرکت مثبتی انجام ندادن بلکه احتمالاً از جوامعی که ادعایی نداشتن، عقب تر و فاسدتر شدن. طوری مشغول خودشون و روزمرگی هاشون شدن، که اصلاً مسیر و حرکت و تمام معیارهای درست رو فراموش کردن.
معلم گفت: باید حواسمون باشه انرژی هامونو علاوه بر رسیدگی به خونه و زندگی و مهمونی و ظاهر و خوب خوردن و کافی خوابیدن و خلاصه روزمرگی ها، صرف رشد خود و جامعه مون کنیم. باید بدونیم ما حتی از محبتمون باید خرج کنیم و اونو صرف این کار بکنیم، انسانها رو دوست بداریم و با محبت همدیگه رو از سرگشتگی نجات بدیم. دقت کنیم که وقت محدوده، باید بجنبیم، باید همین لحظه حرکتو شروع کنیم و فرصت رو غنیمت بشمریم. وقت و عمر و توانایی ما محدوده، به زودی انرژی جوونی تحلیل میره و دانایی و توانایی هامون استهلاک پیدا میکنه، دستها به لرزه میفته و عمر به انتها میرسه!!
همیشه سعی کنیم انتظار در ما مشخص و غالب باشه، هم بیخ قلبمون اینجوری باشه و هم اینکه همه بدونن این فرد متفاوته چون منتظره، همیشه آب و جارو می کنه نه اینکه گرد و خاک هوا کنه، تیره نمی کنه، راه بندون و خرابکاری نمی کنه، بلکه اهل روشن کردن و اصلاحه. هم خودش و قلب و وجودش رو پاک کنه و هم تمام اطراف و جامعه اش رو!
معلم یه داستانی گفت از تعزیه های قدیمی که چون هیچ کس حاضر نمی شده نقش شمر رو بازی کنه، ارمنی ها رو میاوردن و یه بار شمر ارمنی در لحظه حساس تعزیه، طاقت نمیاره و آب به اون بچه ها میده!! وقتی بهش اعتراض میکنن میگه من شمر ارمنی ام نه شمر مسلمون، من نمی تونم این کارو بکنم!! ما هم سعی کنیم لااقل از نوع ارمنیش باشیم و تا ته نریم و حتی اگه شمر شده ایم، از یه جایی رد نشیم و جلوتر نریم!! همیشه سعی کنیم برای لحظه ی ملاقات و میقاتمون یه جوابی داشته باشیم که من کدوم گوشه رو پاک و درست کرده ام و چه کاری برای ارائه دارم؟ تو جامعه چه قدمی برداشته ام یا کدوم تاریکی رو از بین برده یا روشن کرده ام؟!
یک نکته دیگه هم که معلم اشاره کرد این بود که اولین اصل و اولین قدم در فرهنگ اصلاح و رشد در حرکت انبیا مشهوده، پرهیز از نزاعه و نزاع زدایی!! در حالیکه حتی بسیاری از اونا که نونشون رو از دین میخورن، اول نزاع ایجاد میکنن تا این وسط یارگیری کنن و نونی به دست بیاد. بدون نزاع، دکانی باز نمیشه و دو دستگی و تامین منافع افراد اتفاق نمی افته!!
در آیه 35 سوره ابراهیم آمده:
"و آنگاه که ابراهیم گفت: پروردگارا این شهر را ایمن گردان و من و فرزندانم را از پرستش بت ها دور بدار. پروردگارا آنها بسیاری از مردم را گمراه کرده اند، پس هرکه از من پیروی کرد بی گمان او از من است، و هر که نافرمانی کرد همانا تو آمرزنده و مهربانی. پروردگارا من برخی فرزندانم را در دره ای بی آب و علف در جوار خانه مکرم تو اسکان دادم، پروردگارا تا نماز را به پا دارند. پس دلهایی از مردم را به سوی آنها مایل گردان و از میوه ها روزیشان ده تا شکر گزارند."
دقت کنید که اصلاح با امنیت شروع میشه و حتی در مورد عصیان از بخشش و رحمت حرف میزنه، این جامعه امن خواهد بود. در این امنیت و اطمینان الهی حتی بودن در محل "غیر ذی زرع" و غیر قابل زراعت و محصول دهی، وحشتی ندارد. با این امنیت الهی می توان با اطمینان خود را به خطر انداخت، درسته محصول ظاهری نداره ولی در کنار خداست و در آن نماز به پا داشته می شود و محصولش در "قلب" هاست، میوه اش از قلب ها میروید و به قلب ها حکومت می کند.
پس حرکت کنیم و عجله کنیم، بدونیم که مسابقه است و جایزه مال سریعترینموه (السابقون السابقون)!!

ما و نعمت های بیشمار...

این بار اعظم خانم بحث رو شروع کردند و آیه ها وتوضیحات اولیه رو ارائه کردند.

آیه 138 تا 141 اعراف:

 

"و بنی اسرائیل را از دریا عبور دادیم. پس به قومی رسیدند که بت های خویش را پرستش میکردند. گفتند: ای موسی! برای ما نیز معبودی بساز چونان که آنها معبودهایی دارند. گفت: به درستی شما قومی هستید که نادانی می کنید.

بی تردید اینها کارشان بر باد است و آنچه می کنند باطل است.

گفت: آیا غیر از خدا معبودی برای شما بجویم در صورتیکه او شما را بر عالمیان برتری داد؟

و (فراموش نکنید) هنگامی را که شما را از فرعونیان نجات دادیم. آنان شما را عذاب سختی می کردند، پسرانتان را می کشتند و زناتنتان را زنده می گذاشتند، و در این (گرفتاریها) از پروردگارتان امتحان بزرگی بود."

 

بعد از توضیحات اعظم خانم، معلممون تاکید کردند که خدا با یادآوری نعمتها و عهد و پیمانهایی که ما با او داریم، وظیفه ای رو که پس از برطرف شدن موانع و سختی ها داریم یادآوری می کنه. قرآن (مثلاً آیات 90 و 91 سوره نحل) می گه نقض عهد بعد از رسیدن به قدرتهای ظاهری اتفاق می افته (من بعد قوه) که به خاطر اینه که فراموش می کنیم این منابع همه وسیله ابتلا و آزمایش ماست که آیا به عدل و احسان و رسیدگی به ایتام و ضعیفان می پردازیم یا این پیمان هایمان را فراموش می کنیم؟

معمولا بعد از برطرف شدن سختیها انسانها دوباره دچار روزمرگی و بازگشت به معیارهای پیشین خود می شوند. مثل وفات پیامبر که به محض رویداد آن، افراد به جای آنکه با معیارهای الهی خلیفه او را تعیین کنند، دوباره به معیارهای قبلی خود برگشتند و بر اساس سن، قبیله، نسب، قدرت، اکثریت و دیگر معیارهای غیر الهی خود عمل کردند و این عقب گرد نتیجه و زیان این اشتباه بود.

نعمت هایی هم که همیشه ازش حرف می زنیم چیزای عجیب غریبی نیستن، هر کدومشون وقتی از دستمون برن، ارزششونو می فهمیم. مثلاً الفت بین قلب ها را خداوند یک نعمت بزرگ میدونه که خودش فراهم می کنه و با هیچ ثروت و وسیله دیگری ایجاد نمیشه. بعد از یکی از جنگ ها پیامبر غنایم رو بین اونایی که در صفوف اول جنگ حضور داشتن نداد، وقتی اونا اعتراض کردن ایشون فرمود تعجب می کنم چرا شما هنوز چشم به این اموال دارید، من خواستم قلب اونهایی که هنوز از این مادیات کاملاً جدا نشده آروم کنم، فکر نمی کردم شما هم هنوز به اون احتیاج داشته باشید!! ما هم اگه همه محبت ها، رشدهای فکری و پیشرفت های معنوی رو نبینیم و سعی نکنیم ارتقا بدیمشون و یا به دیگران هم عرضه کنیم، خیلی زود از دست می دیمشون و ازشون فاصله می گیریم. ناامنی و عدم اعتماد در زمینه های مختلف یکی از نتایج این نوع عملکرده که خیلی هامون تجربه کردیمش.

در بین بحث ها به آیاتی رسیدیم که خدا می فرماید اگر ما می خواستیم شما را امتی واحد می آفریدیم ولی این مکانیزم رشد نیست، پس ما هم نباید سعی کنیم به زور همه رو همسان سازی کنیم و تصور کنیم که این (یکسان سازی) چیزیه که خدا دوست داره. وجود همین تفاوت ها و تقابل ها، باعث رشد میشه و راه راست رو از مسیرهای انحرافی مشخص می کنه ولی باید درست و غلط رو به آدم ها آموزش بدیم تا اونا بعد از شناخت کافی، انتخاب کنن که در این صورت خود اونا با انتخاب خودشون به ریسمان الهی چنگ خواهند زد. جالبه که لغت ریسمان (حبل) در قرآن انتخاب شده (واعتصموا بحبل الله)، چراکه در یک ریسمان یا همون طناب، رشته های متعدد و نازک فراوانی وجود داره که همه همگرا هستن اما در هر مقطعی هم کاملاً هم جهت نیستن ولی این تفاوت های جزیی در جهتگیری نه تنها عیب نیست بلکه اتفاقاً موجب استحکام اونه.

در نهایت معلم عزیزمون با آیه 92 سوره نحل این بحثو جمع بندی کردند:

"و مانند آن زنی نباشید که رشته خود را پس از محکم تابیدن از هم وا کرد. که سوگندهای خود را به خاطر اینکه گروهی جمعیتشان افزون تر از دیگریست، وسیله تقلب میان خود قرار دهید. جز این نیست که خدا شما را بدین وسیله می آزماید و قطعاً روز قیامت آنچه را که بر سرش اختلاف می کردید برای شما روشن خواهد کرد."

پس مراقب باشیم مبادا همه آنچه بافته ایم و از حقایق به دست آورده ایم، به راحتی رشته کنیم و به قیمت ناچیزی بفروشیم و از دست بدهیم.

در آیه پایانی مورد بحثمون تو این جلسه هم صحبت نسبتاً مفصلی در مورد "ابتلا" و معنای قرآنی آن داشتیم، اینکه فکر نکنیم "بلا" فقط چیزاییه که به ظاهر ناخوشایندند بلکه قرآن، اموال و اولاد و نعمتها را هم بلا می نامد. در واقع همه این خوشی ها یا ناخوشی ها وسایل آزمایش و ابتلا هستند تا مشخص شود ما در هریک از این موقعیتها چطور رفتار می کنیم (لنبلوکم ایکم احسن عملا) و آیا عهد و قرارمون رو با خدا (چه در خوشی و چه در سختی) فراموش می کنیم یا نه، آیا همیشه سر قرارمون حاضریم...!؟!!

الهه های ما ...!

تو اولین پست سال 89 میخوام نوشتن از جلسات قرآنمونو شروع کنم!

این جلسه هم مثل همیشه با صحبتای متفرقه شروع شد: شیعه گری از راه حب و ولایت تو نوشته های شریعتی غالبه و به همین دلیل هم حرکت عجیب و فوق العاده ای ایجاد می کنه...

این جلسه قرار بود فرزانه خانم که معمولاً سر کلاس کم صحبت می کنه، بحثو شروع کنه:

آیه 138 تا 141 اعراف:

 

"و بنی اسرائیل را از دریا عبور دادیم. پس به قومی رسیدند که بت های خویش را پرستش میکردند. گفتند: ای موسی! برای ما نیز معبودی بساز چونان که آنها معبودهایی دارند. گفت: به درستی شما قومی هستید که نادانی می کنید.

بی تردید اینها کارشان بر باد است و آنچه می کنند باطل است.

گفت: آیا غیر از خدا معبودی برای شما بجویم در صورتیکه او شما را بر عالمیان برتری داد؟

و (فراموش نکنید) هنگامی را که شما را از فرعونیان نجات دادیم. آنان شما را عذاب سختی می کردند، پسرانتان را می کشتند و زناتنتان را زنده می گذاشتند، و در این (گرفتاریها) از پروردگارتان امتحان بزرگی بود."

 

بعد از توضیحات فرزانه خانم، معلم عزیزمون باز هم تاکید کرد که ما خودمونو تو این آیه ببینیم و جای بنی اسرائیل بذاریم: در هدایت جوامع انسانی، بعد از اینکه خدا موانع یک جامعه رو برطرف کرد تا بتونن حقیقتو ببینند (مثل شکافته شدن دریا و نجات از غرق شدن)، یک رهبر الهی (مثل موسی) براشون قرار میده تا حرکت کنن. ولی معمولاً ما (مشابه بنی اسرائیل) این باز شدن راهها از جانب خدا رو نمی بینیم و الهه های دیگه چشم ما رو میگیرند. دوباره مشغول زندگی روزمره می شیم. دوباره برای کوچکترین سود ظاهری جلوی الهه های دیگه تعظیم می کنیم و چاپلوسی و تملق میگیم. باز هم باور نداریم خدا و قوانین او دنیا و آخرت ما رو تامین می کنه و تو اینا نمی مونیم. وقتی کاری داریم دنبال پارتی میگردیم، سوال فلسفی هم داشته باشیم سراغ منابع باکلاس تری میریم و خجالت می کشیم از قرآن نقلی کنیم چون شیک بودن الهه های دیگه چشم ما رو پر کرده و ما مدهوش غیر خدا می شیم و اونها رو اثرگذار میدونیم نه خدا رو!

خلاصه الهه های ما همه اون چیزایی هستند که غیر از خدا و در مقابل خدا، باورشون داشته باشیم و به اونا تکیه داریم.

معمولاً ما داده های خدا رو نقد نمی بینیم و باور نداریم ولی دیگران رو حاضر و کمک اونا رو نقد میدونیم. این باعث میشه از خدا رو برگردونیم و به دیگران اعتمادی بیشتر از او داشته باشیم. تا وقتی داده های خدا رو نقد و کمک ها و حضور او رو در هر لحظمون ملموس حس نکنیم، الهه ها و انگیزه های دیگه ما رو به سمت خودشون می کشن. در حالیکه قرآن داده های اینها (غیر از خدا) رو باطل نام میده (در مقابل حق) یعنی اصلاً وجود نداره، حقیقت نداره و موندنی و پایدار هم نیست.

این نگرش (بدیهی دیدن و نقد احساس کردن وجود و تاثیر خدا) باعث میشه خیلی چیزایی که دیگران مهم میدونن تو اصلاً نمی بینیش و برات اعتباری ندارن. خیلی مسائل که دیگرانو مشغول می کنن، برای تو اصلاً ارزشی ندارن و وقتتو براشون صرف نمی کنی.

قبول خدا به عنوان تنها حقیقت زندگی، مثل اینه که یه خونه جدید خریدی که حالا باید تمام وسایل دیگه زندگیتو هم جوری بخری و بچینی که به اون خونه بیاد! پس این، شروع کاره و تازه باید دست به کار بشیم!!