مومن همیشه دهنده است ...

... بعضی مریض ها هستند که خوش اخلاقند و آدم وقتی عیادتشان می رود، آنها آدم رو عیادت می کنند! من رفته ام و در مریض خانه ها دیده ام که کسی که به عیادت مریض آمده، خودش مریض حال است یعنی مریض روحی است. هی "ننه من قریبم" در می آورد که چقدر روزگار بد است، چقدر زمانه بد است، رنگهای همه پریده و مانند این حرف ها را می زند. حالا رفته بالای سر این مریض هم دارد این حرف ها را می زند که قربانت بروم چقدر رنگت پریده، چقدر لاغر شده ای! مریض گفت تو چرا با من این جوری حرف می زنی؟ من حالم خیلی هم خوب است! مریض این را گفت، گفت دیشب غذایم را هم خورده ام و مانند این حرف ها. حالا کدام یکی از هم عیادت کردند؟ اگر گفتید؟ مریض از او عیادت کرد! حالش را به جا آورد، چربش کرد. ان شاءالله ایمانتان قوی باشد و با مقصدتان آشنا باشید که اگر کسی آمد از شما عیادت بکند، خودش عیادت بشود. ان شاءالله مریش نشوید اما برای مثال عرض می کنم. چرا او شما را عیادت کند، شما او را عیادت کن. خدا این را به شما عطا می کند. مومن همیشه دهنده است، صفات خدا و صفات ائمه را دارد. وقتی که مومن قوی باشد، قلبش با خدا و ائمه باشد، اگر کسی به عیادت شما آمد، آن وقت شما از او عیادت می کنی. حالش را به جا می آوری و چربش می کنی. البته با ادب، چون نمی خواهی که اذیت کنی. می گویی خدا مهربان است و مریضم کرده و در رختخواب خوابانده است. من مال خودش هستم، یک روز سالم نگه می دارد و یک روز مریض ...


مرحوم محمداسماعیل دولابی، جلد ششم طوبای محبت

برو ماستت را بخور ...

... خلاصه اینکه ای کسانیکه ایمان آورده اید "تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَتُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِکُمْ وَأَنْفُسِکُمْ ذَلِکُمْ خَیرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ تَعْلَمُونَ". اگر علم دارید، این راهتان است. اگر مال داری با مال و اگر نداری با نفست، با بدنت، با اخلاقت، با رفتارت به زیردستت به همنوعت جهاد کن. جهاد کن یعنی کاری کن به با خدا به هم نخورد. ان شاءالله هرطوری که در دنیا عبور می کنی، یک طوری باشد که با خدا دعوایت نشود. با خلق خدا هم آدم نباید دعوایش بشود. چرا بیخودی دعوایش بشود؟ حیف است! بلکه نشانه اینکه انسان با خدا دعوا ندارد، همین است که با خلق خدا هم دعوا ندارد. آهسته آهسته کم می شود. اینهایی که با خدا دعوا دارند، روی زمین هم با خلق خدا دعوا دارند.

یک نفر می خواست ریاضت بکشد، خودش به خودش گفت ماست نمی خورم. دو سه روز ماست نخورد و خیلی بداخلاق شد. آخر انسان یک کاری را که تصمیم می گیرد و زورش نمی رسد، اخمش به هم می آید و ناراحت می شود. جواب سلام مردم را هم که می دهد، مردم می ترسند چه می دانند که این ناراحتی از کجاست! یک بقال بود که خبره بود، خودش این کاره بود. آن شخص آمد دکان این بقال که جنس بخرد، به بقال گفت این مرغهایت چرا خراب است، این ماستت چرا ترش است و مانند اینها! همین کسی که ریاضت می کشید که ماست نخورد، به بقال خیلی پیچید. بقال فهمید که این دارد ریاضت می کشد و به واسطه این ریاضت، خلقش تنگ است. به او گفت شما بی زحمت تشریف ببرید منزلتان و سیر دلت ماست بخور، آن وقت بیا پیش من و از دکان من جنس بخر! یعنی چرا ماست نمی خوری، برو ماستت را بخور که این طور بداخلاقی نکنی! این بداخلاقی ها همه مال ماست نخوردن است! وقتی انسان خلقش تنگ شود، همه جا شلوغ می کند. ان شاءالله امیدوارم میانه تان با خدا صفا باشد و فرمان خدا را هم آدم ببرد که خیلی آدم عزیز می شود...

مرحوم محمداسماعیل دولابی، جلد ششم طوبای محبت