ارزش انتظار...

این بار هم ندا وارد بحث شد، آیات 143 و 144 اعراف:

"و چون موسی به وعده گاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت، عرض کرد: بارالها خود را به من بنمای که تو را بنگرم. گفت: هرگز مرا نخواهی دید، لیکن به این کوه بنگر، پس اگر در جایش برقرار ماند مرا خواهی دید، سپس همین که پروردگار او بر کوه تجلی کرد، آن را متلاشی ساخت و موسی بیهوش افتاد و چون به هوش آمد گفت: منزهی تو، به سوی تو بازگشتم و من نخستین مومن هستم.

گفت: ای موسی! من تو را به رسالت های خویش و سخن گفتنم (با تو)، بر مردم برگزیدم، پس آنچه را به تو دادم بگیر و از شاکران باش."

توی جلسه قبل صحبت شد که موسی درخواستی از خدا مطرح کرد و با گرفتن پاسخ آن، موسی بیان کرد که من تازه فهمیدم راه چیه و متوجه شدم که نفسم باید بمیره و این اول راه و مسیرمنه پس برای اولین بار به این ایمان رسیدم!

موسی بعد از عبور از این مرتبه ی رشد، توبه می کنه یعنی با آغاز یک مسیر و طبقه جدید از رشد، اقرار می کنه که آنچه تا کنون دریافت داشته ام از خدا و از راه او، اکنون تکمیل و تصحیح شد و از طرفی هم پاک بودن خداوند و درگاه او رو به خودش یادآوری میکنه تا بدونه به سمت بارگاهی داره حرکت می کنه که از همه ی ناپاکی ها دوره پس وجود موسی و هرکسی که قصد این راه رو کرده، باید از همه ی زشتیها و پلیدی ها جدا بشه تا بتونه به این درگاه ورود پیدا کنه!

در تغییر سطح ها، همیشه توبه و تسبیح در کنار هم میاد چون ما در هر مرتبه ای هستیم درک محدود به اون رو داریم مثل بچه ای که اول فکر می کنه 10 عدد خیلی بزرگیه، بزرگتر که شد 100 رو خیلی زیاد تصور می کنه و بعدها هم 1000 رو...! پس ما هم با رشدمون دائم برداشتمون رو از خدا و از چگونگی رسیدن به او ارتقا میدیم بنابراین او رو از تصورات ناقص خودمون منزه اعلام می کنیم!

اینجا معلم یه نقلی از مرحوم اسماعیل دولابی گفت: سه تا ترازو در عالم وجود داره، اولی کارها و اعمال مثل واجبات، نماز و روزه و... رو می کشه! دومی خالص ها رو جدا می کنه و ناخالصی ها رو دور می ریزه یعنی در این مرتبه فقط اون کارهایی ارزش داره که فقط برای خدا بوده نه به خاطر اینکه دیگران روی من حساب کنند یا اینکه حاجتمو بگیرم یا خودم کیف کنم که عجب نماز باحالی خوندم! در واقع اینجا فقط اونایی حساب میشن که انجام دادم برای اینکه اون حال کنه بامن!! ترازوی سوم اصل ماجراست و اونجا خودت رو وزن می کنن! یعنی اصلش اینه که من چی شده ام و تمام این اعمال، از من چه آدمی ساخته!! معلم گفت امام حسین هم چون خود آدم ها رو می خواست، بیشتر از 72 نفر پیدا نکرد وگرنه خیلی ها حاضر بودن پول بدن یا امکانات در اختیارش بذارن ولی او قبول نکرد! گفت من دنبال نفْس ها هستم!

آقای دولابی میگن تو رابطمون با خدا مثل اون زنی باشیم که وقتی لیست خرید به شوهرش میده، آخرش بنویسه: و هر چی خودت دلت میخواد...! یعنی عیبی نداره ما از خدا حاجتامونو بخوایم ولی آخر لیستو باز بذاریم و بگیم: و اون چیزی که تو میخوای. یعنی خدایا تو از من چی میخوای؟ من هم همونو میخوام! که تمام رابطه همین جا شکل می گیره و رشد میکنه.

وقتی آدم خودشو بذاره کنار، دیگه نفاق معنی نداره و اصلاً بحث منافع مطرح نمیشه! نمی ترسه از این که اگر اینجا حرف بزنم، اسمم خدشه دار میشه یا میزم رو از دست میدم یا... این جوری جرٲت پیدا می کنه پای اعتقادش بایسته!!

آیه 144 اعراف:

"گفت: ای موسی! من تو را به رسالت های خویش و سخن گفتنم (با تو)، بر مردم برگزیدم، پس آنچه را به تو دادم بگیر و از شاکران باش."

خداوند در این مسیر  موسی رو که دیگه منیّت خود رو از دست داده و خودشو دیگه نمی بینه، این بار با لحن متفاوتی خطاب قرار میده و میگه: ای موسی اکنون که تو از همه چیز خودت گذشتی، من تو رو صدات میزنم و انتخابت میکنم و به همه ی مردم برتری میدم!! (خدا بین همه ی مردم اونی رو برای خودش جدا می کنه که او دیگه خودشو هیچچی حساب نمی کنه!) حالا موسی از طرف خدا چیزایی دریافت می کنه که تا حالا نکرده، و شایسته ی رسالت و کلام خدا میشه.

معلم اینجا یه نشونه از آدمای الهی ارائه می کنه: وجودهایی که به وحدت میرسه، دیگه افراد رو طبقه بندی نمی کنه و با همه مردم نشست و برخاست داره و همه از او بهره می برند چون این آدمها نور مطلق شده اند و نگرانی ای ندارن، همه می تونن از روشنایی شون منتفع بشن. هر کس افراد رو دسته بندی کنه مثلاً: فقرا و اغنیا، به نفع من یا علیه من، نزدیکان من یا دور از من،... این وجود، توحیدی نیست. آدم های موحد چون رنگ خدایی دارن، از این نمی ترسند که رنگشونو از دست بدن یا از دیگران رنگ بگیرن! میدونن که کسی نمی تونه نور خدا رو از بین ببره! اینها به گفته قرآن ایمان دارند که تنها نیروی عالم قدرت خداست، اگر خدا کسی رو بالا ببره کسی نمی تونه زمینش بزنه و کسی که خدا او رو زمین بزنه تمام عالم اگر دست به دست بدهند هم نمی تونن بالاش ببرند!!

در پایان این ماجرا، موسی شکرگزاری می کند. معنای شکر چیه؟ معلم گفت: شکر کاملاً رفتاری و عملیه مثلاً اگه شما برای من یه جعبه شیرینی خامه ای بیارید و من بذارمش تا خشک شه و مصرفش نکنم به این معناست که شکر این نعمت رو انجام ندادم! در مورد نعمتی هم که خدا به موسی داد، فرمود زود اونو بگیر و به کار ببند و اون رو عملی کن، این شکر نعمت است وگرنه اونو از بین برده ایم. به بیان دیگه شکر نعمتها قرار دادن اونا در جای خودشه تا بهترین استفاده ازش انجام بشه.

از گفته های مرحوم آقای دولابی اینه که وقتی به زیارت می روید، دائم زاری و گریه نکنید و نکنه مدام بگید اینو میخوام اونو میخوام یا از چیزای مختلف گله و شکایت کنید! برعکس، بعد از دو رکعت نماز، داستان های خوب زندگیتونو براشون تعریف کنید و از نعمتهایی که داشته اید بشمرید و بیان کنید از اونا چه استفاده هایی برده اید و به چه رشدهایی رسیدین. اگر این طوری عمل کنید، به این شکل، این بزرگواران هم به بنده های این گونه فهمیده و رشدیافته عنایت بیشتری خواهند داشت. در واقع ندیدن نعمتها و شکوه کردن ما در محضر اونها، بی کفایتی مون رو نشون میده پس لیاقت افاضات بیشتر رو هم نخواهیم داشت!!

برای مثال اگر ما توی دعاهامون بگیم که خدایا با هرچی میخوای منو امتحان کن ولی با بچه ام نه، در این صورت خدا هم ممکنه این درخواستو اجابت کنه ولی این باعث میشه من این نقص رو همیشه داشته باشم و با این نقص (که نمی تونم در چنین امتحانی سربلند بشم) از این دنیا برم! پس اگه خواهان کمال هستم، به هیچ یک از نعمتهای از بین رفتنی نباید وابستگی بیش از حد پیدا کنم. خدا با آزمون ها، ظرفیت ما رو افزایش می ده و همواره ما رو در شرایطی قرار می ده که توانایی و ظرفیت تحملش رو داریم و اگه سربلند بیرون بیایم در حقیقت یه پله بالاتر رفته و به درجه رشد بالاتر رسیده ایم.

مرحوم آقای دولابی میگن به محض این که نعمت یا مصیبتی به تو رسید فوراً رویت را به سوی خدا برگردون و بگو: خدایا با من چه کار داری؟! خواسته ی تو در این موقعیت و با این چیزی که بهم دادی، ازمن چیه؟ خدایا چی شد که منو صدا زده ای؟ در این ماجرا هیچ تفاوتی نداره که نعمتی به تو رسیده یا مصیبتی؟! اگه باور داشته باشیم این عالم مدیر مدبری داره، قانون و برنامه داره، باید در هر موقعیتی تکلیف و برنامه خودمونو با او هماهنگ و هم جهت کنیم!!

و بالاخره بزرگترین عامل دریافت، صبر و انتظاره. مرحوم آقای دولابی مثال میزنن: مادرم هر روز منتظر بازگشتن من به خونه بودو ما هر دو انقدر این انتظار رو دوست داشتیم که گاهی من پشت در می نشستم و سریع داخل نمی رفتم چون باز شدن در، پایان این رابطه ی شیرین بود چون بعد از ورودم به خونه دیگه هر کدوم سراغ کار خودمون می رفتیم!! یعنی انتظار است که یک رابطه رو رشد میده و شکوفا می کنه. پس ما هم نباید از نشستن پشت در، خسته و ناامید بشیم یا از اینجا بریم! ممکنه سالها و حتی یه عمر طول بکشه ولی این در حتماً باز خواهد شد، از پشت در تکون نخوریم. بدونیم همین انتظاره که نمره و سطح ما رو تعیین می کنه، ما رو ارتقا میده و زمانیکه در باز شد، دیگه تمومه...!!

در مجموع، این دو آیه ی امروز نقطه ی پرواز رو نشون داده: باید به نقطه ای برسم که بگم من هرچه در توان داشتم انجام دادم اما نشد، من تسلیم تو ام و فهمیده ام که فقط تو می تونی، من همه چیزو فقط خراب تر می کنم! دیگه من امرم رو به تو تفویض کامل می کنم، دیگه فقط منتظر تو میشینم (البته این هرگز به معنای کوچکترین تساهل و تسامح در انجام تکالیف و واجبات نیست)!! این مرحله فقط زمانی میرسه که تمام تلاش و توان خود رو به کار گرفته و به این باور رسیده باشم که باید فقط به او امیدوار باشم نه به توانایی های خودم...!!

نظرات 1 + ارسال نظر
نرگس سه‌شنبه 18 شهریور‌ماه سال 1393 ساعت 08:47 ق.ظ

کاش این مطالب هیچوقت از یادم نمیرفت،اما افسوس...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد