همه ی شما محب دنیایید ...

... جای دیگر هست که رابعه در محلی نشسته بود، دید مردم آمدند و همه نشستند. عرفا هم همه آمدند، پرده کشیده بود و خودش هم در حال حیات و سلامتی آن طرف پرده نشسته بود. اینها این طرف پرده بودند. دید که همه شان دارند مذمت دنیا را می کنند که دنیا چقدر بد است، پولش بد است، ریاستش بد است و هی بدبده می گفتند. مثل این مرغ هایی که به بدبده معروفند و هی می گوید بده بده بده! این رابعه آمد و مثل شیر غرّان پشت پرده نشست و یک مرتبه به این عرفای زمان که هرکدامشان از یک طرف دنیا آمده بودند و در مکه یا جای دیگر جمع شده بودند، گفت "کلکم تحبون الدنیا" همه ی شما محب دنیایید! این کلام خیلی صدا دارد! آن خانم از پشت پرده و به تمام عرفای زمان گفت! چون عاشق است. عرفا خیلی هستند ولی عاشق با آنها فرق دارد. عاشق معرفت نمی خواهد، می گوید من نمی توانم تو را بشناسم. اصلاً به معشوقش می گوید من در توجه شناسایی تو نیستم، من در صدد نیستم تو را بشناسم و نمی خواهم هم که بشناسم. عاشق این طور خیلی ادب دارد. عارف این طور نیست، هی بالایش را می بیند، پایینش را می بیند. ماشاءالله قدش چقدر است و مانند اینها. اینها ضعیفند و هنوز به آن درجه نرسیده اند. عارف ها هم بزرگ می شوند امّا حالا هنوز نشده اند، در آخر به یک جایی می رسند که باز محبت است. اول محبت، آخر هم محبت. اول برای زاهد شدن محبت، عابد شدن محبت، دین داشتن محبت، تمام اینها محبت است. آخر هم باز محبت است. البته متوجه باشید این کلام سربسته است، در هر کتابی هم نیست که آخر هم در بالا محبت است. یعنی همه ی راهها را طی می کنند و آخرش محبت می ماند. اول آدم با محبت همه چیز می خورد، با محبت است که عابد می شود، زاهد می شود. آخر هم محبت می ماند.

محبت یک چیزیست که در دنیا، آخرت و قیامت خیلی شمشیرش تیز است. می رود. در معرفت تا یک حدی آدم معرفتش زیاد می شود و لذّت می برد و مرتب محبتش زیاد می شود. معرفت، محبت را زیاد می کند و محبت، معرفت را زیاد می کند. طرف های آخر دیگر معرفت را ول می کنی... خدا نمی خواسته ما را خلق کند که ما را ظاهر کند، خدا خواسته است خودش را ظاهر کند که من و شما را آفریده است. حالا که می خواهد خودش را ظاهر کند، پس یک آینه ای یک چیزی باید باشد که خودش را نشان بدهد، لذا مومنین را "آینه" آفریده است.

در مجلسی که داستانش را نقل می کردیم، رابعه میزبان عرفای زمان خودش بود، همه آمده بودند مکه و همدیگر را پیدا کرده بودند. گفتند برویم رابعه را ببینیم، جایش را بلد بودند و آدرسی گرفتند و رفتند در منزل رابعه. وقتی رفتند، دیدند یک پرده کشیده و مردها آن طرف پرده همه جمع شده اند. این خانم هم گفت از آنها پذیرایی کردند و آمد پشت پرده نشست. دید که اینها همه اش از مذمت دنیا می گویند که مال دنیا بد است، انسان را بیچاره می کند، همه را بیچاره کرده و چنین و چنان. مرتب مذمت دنیا را می کردند. خب مذمت دنیا عبادت است و گفتنش در جاهای معمولی بد نیست اما او قوی بود، خیلی بلند بود. از پشت پرده دید اینها این طوری می گویند، گفت "کلکم تحبون الدنیا" همه تان محب دنیایید! تمام اینها مودب شدند. کلام اول بود که داشت می گفت، آن هم یک زن! بعد هم شرح داد "ان ابغض شیئاً ابغض ذکراً". مومن وقتی کسی یا چیزی را دوست ندارد، ذکرش را هم دوست ندارد. شما دوست دارید که این قدر دارید ذکرش را می کنید ولو به بدی ذکر کنید! دنیا را دوست دارید که هی بدی دنیا را می گویید! زد به آن ریشه های بزرگ! مثل شمشیر ریشه ی آنها را زد که یعنی شما محب دنیایید. یک کسی یا یک چیزی را که انسان مبغوضش باشد و بدش می آید، بیخودی ذکر می کند که چه کند؟ ولو به بدی باشد. مثلاً بگوید سگ چقدر بده، گربه چقدر بده، چقدر بده چقدر بده! خب این آدم خیال می کرده خوب باید باشد یا خوب هست، حالا می گوید بده بده بده! و اِلّا اگر وابستگی نداشت، چه ذکری؟ هیچ چیز نمی گفت و می رفت یک چیزی را که دوست داشت ذکر می کرد. رابعه حالیشان کرد که این بد بده که می گویند، از دوستی است. یعنی یک مقدار وابستگی دارد ولی چون نصیبش نشده، خلقش تنگ شده است و دارد بدی اش را می گوید! ...


مرحوم محمداسماعیل دولابی، جلد ششم طوبای محبت

نظرات 2 + ارسال نظر
معمار دوشنبه 14 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 10:50 ب.ظ

سلام.

برام سواله
چرا جملات اقای دولابی اینقدر کوتاهه! فاصله فعل و فاعل جمله دو تا کلمه است! انگاری تازه فارسی یاد گرفته

مستانه شنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1394 ساعت 11:35 ب.ظ

سلام
این جوری بهش فکر نکرده بودم هرچند بیان راحت و خودمونیش رو خیلی می پسندم! مثال های روزمره و کلمات آشنا... برخلاف کلمات ثقیل دیگران... !!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد