فرع از اصل مانده...

" نشانه های نوین در وجودش ظاهر نمی گردد جز اینکه آثار و علایم پیشین در وجودش کشته شود. شادی اش به غم مبدل نمی شود مگر اینکه جوانی و شادابی را به کهولت و سستی سودا کند." جوان بود و قوه ی بدن داشت، کم کم پیر می شود، بدن سست می شود و پادرد و دل درد می آید و آهسته آهسته پایین می آییم. " همچون کشتزاری که باید آنچه را در آن کاشته اند، بِدْرَوَند تا بتوانند دگربار دانه در آن بکارند." گندم بلند شده است، دیگر نمی شود روی این گندم باز گندم بکارد. باید این گندم اولی را بچیند، بردارد، آن وقت زیرش را بکارد. این قاعده است. تا آخر همین است. اگر تجارتی، زراعتی، یا هرکار دیگری می کنی، باید قبلی را درو کنی و برداری، آن وقت به سلامتی دفعه ی دوم باز جایش  بکاری. کار نداشته باش که در کدام کلاس هستی، قاعده اش این است که اول، زراعت این کلاس را که در آن هستی را برداری.

" پدران و مادران، ما را گذاشتند و گذشتند و ما فرزندان، اینک از آنان به یادگار مانده ایم. بنگرید که چگونه فرع از اصل مانده." اصل، آنها بودند. پدرها و مادرها، انبیا، اولیا. ما فرع آنهاییم...


مرحوم محمداسماعیل دولابی، جلد 6 طوبای محبت
نظرات 1 + ارسال نظر
منم کشاورز شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 09:23 ق.ظ http://imfarmer.blogfa.com

سلام
مطلبتون جالب و مفید بود
تشکر
موفق باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد