گوساله پرستی...؟!

آیه 148 سوره اعراف:

"و قوم موسى پس از رفتن وى از زیورهاى خویش گوساله‏اى، پیکرى که صداى گوساله داشت بساختند، مگر نمى‏دیدند که پیکر با آنها سخن نمى‏گوید؟ و به راهى هدایتشان نمى‏کند؟ آن را خدا گرفتند در حالیکه ستمکار بودند."

ضحی صحبت رو با توضیح در مورد سامری شروع کرد و گفت که این فرد در مدت میقات حضرت موسی گوساله ای از طلا ساخت که صدایی هم تولید میکرد و بنی اسرائیل به پرستیدن آن مشغول شدند.

ضحی برای روشن شدن ماجرای گوساله پرستی بنی اسرائیل، به آیات 83 به بعد سوره ی طه اشاره کرد که در آن خداوند به حضرت موسی می فرماید چرا به سوی من تعجیل کردی و قومت را تنها گذاشتی؟ و موسی پاسخ میدهد: هدفم رسیدن به رضایت تو بوده است. و به خدا عرضه می دارد قوم من بر اساس آثار کارهای من می توانند راه را پیدا کنند.

معلم توضیح داد: هر امامی در هدایت قومش حق برنامه ریزی و طراحی خط مشی مناسب را داراست اما تا جاییکه حرکتی خارج از رضایت خدا انجام ندهد. بر همین اساس حضرت موسی هم با تصور آنکه آثار حرکتش برای هدایت قوم کافیست و آنها با این مقدار راهنمایی مسیر صحیح را پیدا خواهند کرد، جلوتر به سوی خدا می شتابد تا رضای او را به دست آورد. اما گویی خداوند با این آیه که لحنی ملامت آمیز دارد، این معنا را می رساند که در حرکت اجتماعی نباید اینگونه فکر کرد و همیشه ارتباطی تنگاتنگ بین افراد و رهبر آنها لازم است و پایش مداوم در این حرکت ضروریست وگرنه آن جامعه در بلاها و مصیبت ها و امتحانات سربلند نخواهند شد.

هر رهبری وظایفی در حضور و نیز وظایف خاصی در غیاب خود دارد که با رعایت آنها جلوی انحراف جامعه را می گیرد. بر اساس این آیات شرط لازم برای اینکه رهبری بتواند جامعه اش را ترک کند، تکمیل بودن دین خدا و تعیین جانشین مناسبش برای ادامه حرکت جامعه خواهد بود وگرنه تعجیل در ترک قوم از سوی خدا نکوهیده است. خداوند به حضرت موسی گوشزد می کند که اگر از قومت فاصله بگیری، ممکنه ابتدا پیروی تو را در پیش بگیرند ولی در حرکتی که به دنبال تو دارند، فتنه هایی به پا می شود و عده ای از آنها ازتو جدا خواهند شد. پس آنچه در جامعه شناسی و تربیت مهمه، اینه که پایش مداوم لازمه.

معلم برای اینکه چگونگی جداشدن رهبر از جامعه اش روشن بشه مثال زد: پیامبر اسلام از چندین ماه قبل از وفاتشون در مورد مسئله جانشینی و تکلیف امت پس از خود، روشنگری و هدایت می کنه، مشابه پزشکی که دارو رو ناگهان قطع نمی کنه بلکه کم کم مقدارش رو کاهش میده تا نهایتاً بعد از مدتی به طور کامل قطع بشه!

یکی از نکاتی که در این آیات توجه ما رو جلب کرد این بود که داستان حضرت موسی و بنی اسرائیل در قرآن به صورت پیوسته و شبیه به رمان های رایج عنوان نشده بلکه تکه تکه بیان شده و گویا فقط قسمتهای آموزنده و به درد بخور اون برای ما جداسازی شده و قطعه های غیر ضروری اون حذف شده که از این لحاظ با کتابهای دیگه کاملاً متفاوته.

ضحی اشاره کرد به آیه 85 سوره طه: "فرمود: ما از پى تو قومت را امتحان کردیم و سامرى گمراهشان کرد."

کلمه ی "فَتَنَّا" که در این آیه به معنی آزمون اومده در اصطلاح به حرارت دادن طلا توسط زرگر برای ارتقای خلوص و عیار اون گفته میشه (یعنی آزمایش های الهی در این دنیا هم برای افزایش خلوص ماست!). و کلمه ی "أَضَلَّهُم" به معنای گمراهشان کرد، اومده که اشاره داره به اینکه سامری نقطه ی ضعف این افراد رو شناسایی کرد سپس اونها رو به راهی که می خواست برد!

معلم گفت: در این آیات توصیه خدا به حضرت موسی در همراهی کردن قومش و دور نشدن از اونها نشون میده در تربیت الهی، مربّی همیشه به دنبال از بین بردن فاصله هاست (مثلاً خدا می فرماید من از رگ گردن به شما نزدیکترم یا پیامبر می فرماید من بشری مانند خود شما هستم) امّا در تربیت های غیر الهی همیشه مربّی می خواد بزرگی خودشو اثبات کنه، این فاصله و برتری خودش رو حفظ کنه (و به اصطلاح فوت و فن نهایی رو برای خودش نگه داره) تا همیشه رهبریت رو در دست خودش داشته باشه و کسی از او پیشی نگیره، مخاطیش همواره محتاج او باشه وبه این ترتیب احساس حقارتی به طرف مقابل القا کنه. پس تربیت پروردگار (ربّ) یا همون ربوبیّت این خصوصیت رو داره که تنها هدفش رشد افراد تحت تربیت است و حتی اگر لازم باشه، مطلبی رو برای فرشتگان هم توضیح میده و از این کار هیچ ابایی نداره!

ضحی در توضیحات اضافه تری پیرامون آیه 148 سوره اعراف گفت "زیورها" که در این آیه "حلّیّهم" آمده به معنای چیزهایی است که بسیار چشمگیره و افراد رو خیره می کنه و بین اون جامعه، پسندیده است! اینجا بود که معلم اضافه کرد: نتیجه می گیریم چیزهایی که تربیت جامعه رو به سمت خودشون منحرف می کنند اون چیزهایی هستند که در اون جامعه ارزشمند و پسندیده هستند، با چیزهای بی ارزش نمیشه جمعی رو منحرف کرد! پس آنچه در نظام ارزشی زمینی (غیر الهی) ارزشمند و حائز اهمیت است، زینت و زیبایی داره و در باور اون اجتماع مهم، زیبا و با ارزش جا افتاده (مثل پول، سواد، تحصیلات، ادعای دفاع از حقوق افراد یا آزادی ها یا روشنفکر بودن و ...) میتونه مایه ی دوری از خدا و انحراف افراد باشه وگرنه مطمئناً افراد با چیزهای بی ارزش و زشت و ناپسند به راهی کشیده نمی شوند! البته این آیه روی تجسد داشتن این گوساله هم تاکید می کنه که نشونه ی در دسترس بودن اونه، پس با مفاهیم ذهنی و خیالی (مثل حور و پری) نمیشه افراد رو به راهی ترقیب کرد بلکه باید این درک رو باید به آدمها ارائه کرد که خداوند همیشه با ما نقد حساب می کنه (همون چبزی که آقای دولابی می گفتند) و هرگز حساب و کتاب ما نسیه نیست فقط باید همه مون به این درک برسیم که این نتیجه رو نقداً دریافت و درک کنیم.

مورد دیگری که در این آیه تاکید شده اینه که این مجسمه گوساله، صدایی هم تولید می کرده که معلم گفت: این سمبلی از حیات ظاهری ولی غیر حقیقی این موجود بوده یعنی اونچه میخوان به خورد جامعه بدهند باید ظاهراً حیات داشته باشه و افراد باور کنند که زنده است و حتی برای اونها هم منشٲ حیات و زندگی (پیشرفت، ترقی و مطابق آرمان های اونها...) خواهد بود (در حالیکه چنین چیزی حقیقت نداره). این سر و صدا یه "های و هو" ی مفت است که از یک درون خالی در میاد (طبل تو خالی). معلم به عنوان مثالی از این "هارت و پورت" ها که در جامعه آدمها رو به انحراف می کشه، ماجرای پس از وفات پیامبر رو بیان کرد که با بهانه هایی مثل پایین بودن سن حضرت علی، آدمها رو جو گیر کردند و این موضوع که اصلاً معیاری الهی نیست رو بهانه ای قرار دادند تا جو مسموم بشه و مردم به اشتباه بیفتند.

نکته ی مهم و بسیار جالب دیگر این آیه، اینه که میگه: "مگر نمى‏دیدند که با آنها سخن نمى‏گوید؟ و به راهى هدایتشان نمى‏کند؟". اون کسی که با تو حرف نمی زنه و تو رو مخاطب قرار نمیده،چگونه می تونه مربی تو باشه؟ او فقط سر و صداهایی داره که نه تو مخاطب اونها هستی و نه راهی رو برایت روشن می کنه! چطور خدایی رو می پذیری که تو رو هدایت نکنه و راه رو به تو نشون نده؟! معلم گفت: مربی ما فقط کسی میتونه باشه که ارزش هایی برتر و فرای فهم و فکر ما بهمون ارائه کنه. این ویژگی باعث میشه خیلی از ارزش ها برای ما اعتبارشونو از دست بدهند و مسائلی که برای بسیاری افراد بزرگ و اساسی هستند برای ما پست و بی اهمیت بشن. مسئله دیگه اینه که رابطه با مربی باید یه رابطه ی دوطرفه باشه و در اون دیالوگ اتفاق بیفته نه مونولوگ!! که این رابطه دوطرفه در قرآن بارها مورد تاکید قرار گرفته (ادعونی استجب لکم: بخوانید مرا، اجابت می کنم شما را). چه کسی غیر از خدا قدرت هدایت داره؟ کی غیر از او راه رو بلده که بخواد اونو به من نشون بده؟ اگه خوب فکر کنیم، قبول می کنیم که اگر خودمونو به دست غیر از خدا بدهیم به گمراهی راضی شده ایم! از طرفی معلم گفت: تکلّم خدا، اثری است که بوجود میاد و اسباب هدایته! معنی تکلّم، همون تغییری است که در جهت رشد در این وجود ایجاد می شه و اونو به هدایت نزدیک می کنه.

معلم گفت: حتی نقش عقل تنها این است که به این نقطه برسد که برای هدایت کافی نیست و چیزی بیش از آنچه در دست بشر است، برای هدایت نیاز دارد. عقل نمی تواند جلوتر از این برود و نقش اون همین قدره که بفهمه به هدایت خدا محتاجه...!

در پایان، بحث به نقطه ای رسید که معلم باز اشاره کرد هر حرکتی در این دنیا اگر راهی از هدایت را بگشاید، مفید خواهد بود وگرنه اثری نداره و باید از اون توبه کرد مثل خیلی از مخترعین و مکتشفین در عالم که وقتی دیدن از نتیجه ی کارشون در جنگ ها و کشتن ها و ... استفاده شد توبه نامه نوشتند و از همه ی تلاش هاشون اظهار پشیمونی کردن! پس سعی کنیم کارهامونو برای خدا خالص کنیم تا یه چیزی ازش بمونه و بعدها نگیم: "... یَالَیْتَنىِ قَدَّمْتُ لحیاتى‏: اى کاش براى زندگی ام چیزی از پیش فرستاده بودم ..." (آیه 24 سوره مبارکه فجر)

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد