پُر شدن...!

آیه 16 سوره محمد:

"وَمِنْهُم مَّن یَسْتَمِعُ إِلَیْکَ حَتَّى إِذَا خَرَجُوا مِنْ عِندِکَ قَالُوا لِلَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ مَاذَا قَالَ آنِفًا أُوْلَئِکَ الَّذِینَ طَبَعَ اللَّهُ عَلَى قُلُوبِهِمْ وَاتَّبَعُوا أَهْوَاءهُمْ

و از آنها کسانى هستند که [در ظاهر] به تو گوش می ‏دهند ولى چون از نزد تو بیرون مى ‏روند، به دانش یافتگان می گویند: [این پیامبر] هم اکنون چه گفت؟ اینان کسانى ‏اند که خدا بر دل‏هایشان مهر نهاده و از هوس‏هاى خود پیروى کرده ‏اند."


آیه 217 سوره بقره:

"یَسْأَلُونَکَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرَامِ قِتَالٍ فِیهِ قُلْ قِتَالٌ فِیهِ کَبِیرٌ وَصَدٌّ عَن سَبِیلِ اللّهِ وَکُفْرٌ بِهِ وَالْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَإِخْرَاجُ أَهْلِهِ مِنْهُ أَکْبَرُ عِندَ اللّهِ وَالْفِتْنَةُ أَکْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ...

از تو در باره ‏ى جنگ در ماه حرام مى ‏پرسند، بگو: جنگ در آن گناه بزرگى است، امّا بازداشتن از راه خدا و کافر شدن به او و [بازداشتن از] مسجد الحرام و آواره کردن ساکنانش نزد خدا بسى بزرگ‏تر است، و فتنه [و کفر] از کشتار بدتر است..."


اون روز معلم می گفت یکی از مراتب شکر، شناخت نعمت هاست تا با استفاده ی بهتر از اونها، انسان بیشتر رشد کنه. گاهی احساس حقارت، کفران نعمت های خداست ولی "از خود" دیدن نعمت ها هم خطرناکه: اینکه آدم فکر کنه چیزی که دارم حقّم بوده، بخاطر استعداد خودمه یا اینکه اصلاً روزی من بوده. آدم باید خودش رو ارزشیابی بکنه ولی همیشه داشته هاشو از جانب خدا بدونه تا شکرش رو به جا بیاره، به جا و صحیح ازش استفاده کنه و رشدش بده.

خانم اکرمی که اون روز به جمع ما اومده بودن، در مورد جاودانگی گفتن کسانی که از "خدا" پُر شده اند در بهشت و کسانیکه از "غیر خدا" پُر شده اند، در آتش جاودانه اند. کسانیکه بینابین قرار دارن، وضعیتشون تغییر خواهد کرد و در جایگاهشون جاودان نخواهند بود.

جاودانگی...

این هفته بحث در مورد "خالدون" بود و صحبت با آیات مربوط به جاودانگی در آتش شروع شد:

 

آیه 39 سوره بقره:   " وَالَّذِینَ کَفَرواْ وَکَذَّبُواْ بِآیَاتِنَا أُولَـئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ

و آنان که کافر شدند و آیات ما را تکذیب کردند، آنها اهل آتشند و در آن ماندگار"

 

آیه 81 سوره بقره: " بَلَى مَن کَسَبَ سَیِّئَةً وَأَحَاطَتْ بِهِ خَطِیـئَتُهُ فَأُوْلَـئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ

آرى، هر کس کار بدى کند و گناه سراسر وجودش را فراگیرد، چنین کسانى دوزخى‏اند و هم ایشان در آن ماندگارند"

 

معلم با اشاره به اینکه تکذیب از علل خالد شدن در آتش هست، گفت: اینکه انسانی یه کار خطا رو خوب جلوه بده و به دیگران اون کار رو به عنوان کار صحیح ارائه بده خیلی خطرناکه. معلم گفت اینکه بدونیم کاری اشتباه و گناهه ولی اون رو مرتکب بشیم، طغیان و عصیان در مقابل خداست ولی تکذیب غلط بودنش نیست. تکذیب خیلی خطرناکه چون جای غلط و درست رو عوض می کنه. و در تعریف کفر گفت "کفر" اینه که حقیت رو بپوشونیم، بدونیم حق چیه ولی بپوشونیمش. معلم گفت کنار گذاشتن قرآن و مفاهیمش باعث میشه حقیقت پنهان باشه و افراد بهش دسترسی پیدا نکنن و کفر همه جا رو بگیره! ما مسئولیم در همون حدی که حقیقت رو میدونیم و میفهمیم، آشکارش کنیم و به دیگران هم ارائه بدیم.

معلم گفت غیر از زندگی آدم ها، عده ای از اونا مرگشون هم مفیده. یه مسلمون واقعی، بیشتر میده تا بگیره و مصرف کننده ی صرف نیست. خدا میخواد کم کم قیمت بنده ها رو بالا ببره. به ما یاد میده که خودمون رو به کم نفروشیم، کم کم که قیمت رو بالا بردیم دیگه اصلا به هیچ قیمتی خودمونو نمی فروشیم پس همه چیز بی اهمیت میشه و راضی و راحت زندگی می کنیم.

در جواب سوالی، معلم گفت "دروغ مصلحتی" وجود نداره. امکان نداره مصلحت در چیزی باشه که از نظر خدا اشتباهه. معلم گفت "هلاکت" در گناهه نه اینکه بتونیم با امر "گناه" از هلاکت خودمون جلوگیری کنیم! معلم با اشاره به ایه ی 26 سوره یس " قِیلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ قَالَ یَا لَیْتَ قَوْمِی یَعْلَمُونَ " گفت انسان های الهی نه تنها خودشون رو بلکه اطرافیانشون رو از آتش دور می کنن. این آیه نشون میده حتی زمانیکه مسئولیت ازشون برداشته شده و دارن وارد بهشت میشن هنوز نگران دیگرانن و آرزو می کنن که ای کاش اونها هم میفهمیدن و راه صحیح رو انتخاب می کردن!

معلم در جواب سوال ضحی که پرسید "چرا گاهی ما منظور یه صحبتی از قرآن یا یه سخنران یا مشاور رو نمی فهمیم؟" گفت ما گاهی سعی می کنیم چیزهایی رو نشنویم چون برامون مسئولیت ایجاد می کنه یا اینکه وظیفه ای به عهده مون قرار می گیره که ترجیح میدیم در موردش چیزی ندونیم و خودمون رو درگیر نکنیم، پس تلاشی نمی کنیم برای فهمیدن این موضوعات!!

سرت رو بالا بگیر...

... قرآن می گوید: " اقْرَأْ کَتَابَکَ کَفَى بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسِیبًا "

ببین خدا چه منّت بزرگی سر مٶمنین گذارده است. مٶمنین رفتند حساب پس بدهند، می گوید: همین که شب و نصف شب نشستی و بین خود و خدای خودت حساب کردی، کافی است. دیگر حساب نداری، هیچ کس از تو حساب نخواهد کشید. گفتید: خدایا، این حسابم و این هم خودم. می گوید: همین کافی است.

می گوییم: خدایا با این آیه همه را حساب رسیدی، همه را غنی کردی، همه را راحت کردی. چه آسان حساب رسیدی! من خیال کردم حالا دقیق بررسی می کنی. امیدوارم هرچه بود، صاف نوشته باشی. خداوند مرحمت فرمود که خودت برو بخوان، که دیگر خواندن ندارد. تمام شد. من که می دانستم چه کاره ام. او هم که باخبر بود. عالم به ضمیر صامتین است. فرمود: برو حسابت را بخوان. وقتی آمدم بخوانم فرمود: بلند شو! نگذاشت بخوانم.

ندیدی وقتی حُر آمد محضر اباعبدالله "علیه السلام" و دو زانو نشست و خواست وارد حساب شود که این آقا کسی است که آب به من داد، لشکرم را سیراب کرد، چنین وچنان کرد، من راه را بر او بستم. وقتی فرمود بگذار در شب تاریک بچه هایم را بردارم و از این جا بروم گفتم: نه! من مٲمورم.

وقتی حُر خواست وارد این حسابها شود، حضرت نگذاشت وارد حساب شود. فرمود: " اِرفَع رَٲسَک یا حُر " سرت را بلند کن ای حُر! سرش را بلند کرد. تمام شد. فقط جمال آقا را در مقابلش مشاهده کرد. آن را هم طاقت نداشت، چون اول کار بود. گفت: اذن بده به جهاد بروم. حضرت فرمود: قدری بنشین! حضرت او را قدری نشاند، قشنگ و آرام.

خوشا به حالش! الآن هم پهلوی حضرت نشسته است. اما آن وقت خیلی شیرین بود، تماشا داشت. همه چیزش را داد. غلام و پسرش نیز همراه او بودند. هر سه در مقابل حضرت نشسته بودند. چقدر خوب است که انسان معصیت کار یک آن در مقابل آقای خودش بنشیند. تماشا دارد، آنجا دیگر بهشت است...

مرحوم محمداسماعیل دولابی، جلد 1 طوبای محبت  

راحت بشوی...

... آب بهشت خنک است. بهشت خیلی سرد است منتها خداوند اهل بهشت را یک جوری کرده است که یخ نمی کنند. حرارت آنها را نمی گیرد، نسبت به خدا غرور ندارند، نسبت به خدا تکبر ندارند. سر تا پا حیات و قدرت و علم اند امّا خنک اند. آیا نشنیده اید که عالِم اگر حِلم داشت، عالم است. اگر حلیم نباشد، علم ندارد. "مَن لا حِلمَ لَه لا عِلمَ لَه". حلم است که علم را پرورش می دهد، درست می کند، راحت می کند. حِلم همان خنکی و آرامی است.

این راهی را که خداوند آن را نشان داده است و در آن خودش مقصودمان است، بویش را نیمه شب استشمام کن. دو رکعت نماز بخوان، شاید عطرش به دماغت خورد. در نمازت، در سجده ات، در رکوعت، شاید این بو به دماغت خورد. شاید چشمت ولوله کرد، یک قرمزی، یک سیاهی، یک سفیدی دید. شاید ذائقه داشتی، وقتی نماز می خواندی دیدی خوشمزه است. همه ی یقین ها را من "شاید" می گویم، زیرا می خواهم خودتان تجربه کنید. نمی خواهد به تصدیق من اکتفا کنید. اینها یقینی دوستان اهل بیت (علیهم السلام) است، همه تان دارید. قران و نماز و عبادت را همه دوست دارید. همه ی اینها را دارید. امّا من نمی گویم که دارید تا غرور شما را بگیرد. می گویم خودت بچش و بچش و بچش و بچش تا جانت در برود و راحت بشوی!


مرحوم محمداسماعیل دولابی، جلد 5 طوبای محبت

یگانگی...

فتانه ادامه صحبت در مورد سوره حمد رو پی گرفت:

"... ایاک نعبد و ایاک نستعین..."

ابتدای این جلسه و در صحبت های پراکنده ای راجع به "ایاک نعبد"، معلم گفت ما خیلی وقتا برای خدا "حد" تعیین می کنیم یعنی مثلاً میگیم از همه چیزم میتونم بگذرم غیر از ... یا مثلاً از خدا میخوایم با هر چیزی آزمایشم کنه غیر از بچه ام یا ...! درحالیکه در رابطه ی با خدا، باید بتونیم پای هر امتحانی بایستیم. این حرف که بگیم "من انقدرا هم کارم درست نیست که بخوام از فلان چیز هم بگذرم" خیلی اشتباهه! معناش اینه که تو اون محدوده خدا رو قبول ندارم. "امتحان" یعنی اینکه هرچی خدا برات خواست، با هر چیز و هر کس آزمونت کرد، جا خالی نکنی. معنی جواب "بله" ما به سوال خدا " أَلَسْت̕ بِرَبِّکُمْ "؟، همینه که ما قبول کرده ایم مسیر رشد و تعالی رو طی کنیم و خدا راه اون رو "ابتلا" معرفی کرده. پس باید پا توی میدون بذاریم و کم نیاریم. اگر برای خودمون "محدوده" و "ظرفیت" محدود قائل بشیم، رشدمون هم محدود میشه و حرکتمون کند میشه و جزء قافله ای از عالم میشیم که تو حرکت "طَوعاً" شرکت نکردن و مجبورن "کَرهاً" این مسیر رو بگذرونن (طَوْعًا أَوْ کَرْهًا...).

معلم گفت تو سوره ی حمد وقتی خدا رو با توصیفات آیات اول قبول کردیم و شناختیم، حالا تسلیمش میشیم و قبول می کنیم که "ایاک نعبد و ایاک نستعین". در واقع اگر اینگونه تسلیم خدا نیستیم، دلیلش اینه که خدامون رو اون طور که باید نشناخته ایم، نگرش مون در مورد خدا درست نیست! معلم گفت سوره حمد، سیستم تربیتی این عالم رو معرفی می کنه و میگه از خصوصیات این سیستم "یگانگی" است. اگر دوگانگی و تردید در وجودت باشه، تربیت الهی نداشته ای. خدا نمیگه تو کی هستی و چی باید باشی، بلکه خودش رو معرفی می کنه که من اینم، با خصوصیاتی که ذکر می کنم.

معلم به آیه "...فَتَمَنَّوُاْ الْمَوْتَ إِن کُنتُمْ صَادِقِینَ" اشاره کرد و گفت: خدا میگه اگر راست میگید، آرزوی مرگ کنید. این سوال بسیار تعیین کننده ای است که نشون میده چقدر اهل تربیت الهی و اهل "صداقت" هستیم، چقدر وابستگی ها و دلبستگی هامون دست و پای ما رو بسته! ما اگر به واقع احساس کنیم این جسم چقدر محدودیت و گرفتاری برامون ایجاد کرده، مایل هستیم با کنار گذاشتن اون به جایی برسیم که دیگه گرسنگی و ضعف و خستگی و ... معنی نداره تا سرعت حرکتمون افزایش پیدا کنه. این جوری دیگه لحظه ی مرگ در گروهی نیستیم که التماس می کنن به دنیا برگردن تا بتونن اشتباهات و کاستی هاشون رو در دنیا جبران کنن، بلکه از گروهی هستیم که آرزوی مرگ می کنیم و می دونیم دلبستگی ها مزاحم ما هستند. پس از اینکه گاهی خدا بعضی از وابستگی هامون رو ازمون بگیره ناراحت نمیشیم بلکه خوشحال میشیم! معلم بر اساس آیه "...و َیُثَبِّتْ أَقْدَامَکُمْ " می گفت خدا به میزان ثابت قدم بودن ما نمره میده. به اینکه در مسایل تربیتی چقدر تثبیت داریم. وقتی چیزی یا موقعیتی رو از دست میدیم چقدر ابراز رضایت می کنیم و به این نگاه می کنیم که اگه خدا این رو در جهت تکامل من خواسته، چه جوری ازش استفاده کنم و رشد کنم.