سرت رو بالا بگیر...

... قرآن می گوید: " اقْرَأْ کَتَابَکَ کَفَى بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسِیبًا "

ببین خدا چه منّت بزرگی سر مٶمنین گذارده است. مٶمنین رفتند حساب پس بدهند، می گوید: همین که شب و نصف شب نشستی و بین خود و خدای خودت حساب کردی، کافی است. دیگر حساب نداری، هیچ کس از تو حساب نخواهد کشید. گفتید: خدایا، این حسابم و این هم خودم. می گوید: همین کافی است.

می گوییم: خدایا با این آیه همه را حساب رسیدی، همه را غنی کردی، همه را راحت کردی. چه آسان حساب رسیدی! من خیال کردم حالا دقیق بررسی می کنی. امیدوارم هرچه بود، صاف نوشته باشی. خداوند مرحمت فرمود که خودت برو بخوان، که دیگر خواندن ندارد. تمام شد. من که می دانستم چه کاره ام. او هم که باخبر بود. عالم به ضمیر صامتین است. فرمود: برو حسابت را بخوان. وقتی آمدم بخوانم فرمود: بلند شو! نگذاشت بخوانم.

ندیدی وقتی حُر آمد محضر اباعبدالله "علیه السلام" و دو زانو نشست و خواست وارد حساب شود که این آقا کسی است که آب به من داد، لشکرم را سیراب کرد، چنین وچنان کرد، من راه را بر او بستم. وقتی فرمود بگذار در شب تاریک بچه هایم را بردارم و از این جا بروم گفتم: نه! من مٲمورم.

وقتی حُر خواست وارد این حسابها شود، حضرت نگذاشت وارد حساب شود. فرمود: " اِرفَع رَٲسَک یا حُر " سرت را بلند کن ای حُر! سرش را بلند کرد. تمام شد. فقط جمال آقا را در مقابلش مشاهده کرد. آن را هم طاقت نداشت، چون اول کار بود. گفت: اذن بده به جهاد بروم. حضرت فرمود: قدری بنشین! حضرت او را قدری نشاند، قشنگ و آرام.

خوشا به حالش! الآن هم پهلوی حضرت نشسته است. اما آن وقت خیلی شیرین بود، تماشا داشت. همه چیزش را داد. غلام و پسرش نیز همراه او بودند. هر سه در مقابل حضرت نشسته بودند. چقدر خوب است که انسان معصیت کار یک آن در مقابل آقای خودش بنشیند. تماشا دارد، آنجا دیگر بهشت است...

مرحوم محمداسماعیل دولابی، جلد 1 طوبای محبت  

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد