عطش...

خداوند عطش محبت نصیب‌تان کند که وقتی بگیرد ریشه هر چه غیر خدا و غیر امام را می‌سوزاند. آن، عطشی بسیار قوی است که بدن انسان را خشک می‌کند، به حدی که مثل خاک خشک می‌شود…       مرحوم اسماعیل دولابی

نظرات 3 + ارسال نظر
[ بدون نام ] جمعه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 04:24 ب.ظ

در حقیقت‏خدا از مؤمنان جان و مالشان را به [بهاى] اینکه بهشت براى آنان باشد خریده است
چه کسى از خدا به عهد خویش وفادارتر است پس به این معامله‏اى که با او کرده‏اید شادمان باشید و این همان کامیابى بزرگ است

سوزد مرا سازد مرا در آتش اندازد مرا
وز من رها سازد مرا بیگانه از خویشم کند

عطش است یا آتش نمی دانم... می سوزاند ولی لذت وصف ناشدنی دارد...

فکر کن شبی رو که همه ی بنده هاشو خوابونده اومده پیشت تا صبح برات دلبری می کنه...و تو فقط باید اشک بریزی...اون لحظه تمام دارائیت همون اشکاست...چون وقتی پیشته اینقدر دنیا برات بی ارزش میشه که نمیتونی به پاش بریزی...

قم اللیل الا قلیلا...
صدایت کرد نشنیدی....

کوتاه سخن اینکه:
رندان تشنه لب را آبی نمی‌دهد کس
گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کان جا
سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت

یا حق...

باران شنبه 30 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 12:43 ب.ظ

شادی برای تو غم عالم برای من
از ماه های سال ،محرم برای من
آوای آسمانی داوود مال تو
خاموشی مقدس مریم برای من
از عشق خود جدایم و جای گلایه نیست
این بود ارث حضرت آدم برای من
بی مهری است رسم محبت برای تو
تنهایی است مونس و همدم برای من
این زخم ها معلم خندیدن من اند
حیرانم از ترحم مرهم برای من
یوسف که نیستم ولی آن بنده ام که هیچ
نگذاشته ست صاحب من کم برای من
بگذار عمر در گذر عشق طی شود
حتی اگر نشد که تو یک دم برای من...


هما یکشنبه 31 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 06:49 ب.ظ

کاش ظرفیت داشته باشیم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد